خانلاری –سرگروه ادبیات منطقه سلطانیه
سیاوش از محبوب ترین قهرمانان شاهنامه است. بی تردید حضور او در کتاب فردوسی رنگ و بوی خاصی به آن کتاب داده است. زندگی و مرگ او به روایت فردوسی چنان گیراست که بیوجود آن، شاهنامه ناقص میماند. زیستن در پاکی و ماندن بر اصول انسانی، از او نمونه ی انسانی آرمانی ساخته است که نه تنها طی زمان از جاذبه اش نکاسته که هر نسل، در هر زمانی به داستان به گونه ی دیگری نگاه کرده است.
از طرفی سیاوش از آن دسته قهرمانان شاهنامه است که در عین جوانی و برنایی قربانی هر دو دسته ی متخاصم می شود. او را باید در ردیف سهراب و اسفندیار قرار داد که در عین نبرد سخت با دشمنان، از جانب پدر نیز با خشم و ستیز روبه رو می شود و سرانجام جان را قربانی این ستیز دوگانه میکند.
سياوش با توجه به موقعيتي كه به عنوان يك شاهزاده اهورايي در شاهنامه دارد، فرصت رشد و تكامل پيدا كرده و با داشتن مولفه هاي خاص فردي و ويژگي هاي والاي اجتماعي به مرتبه ای از كمال انساني دست يافته است و همواره پاكي و خوبي را براي انسان هاي بعد از خودش تداعي مي كند.
سیاوش در ادبیات حماسی ما ودر فرهنگ ایران زمین نشانه ونماد مظلومیت است که خون اوبه ناحق و بی گناه بر زمین ریخته شده است ودر نهایت، خون او پیروزی و کین خودرا هم در بر دارد ومایه مرگ افراسیاب ستم پیشه خواهدشد.خون مظلوم مقدس است واین تقدس راطبیعت واجزای آن،خاک وزمین،هم می دانند.خون مظلوم رازمین در خود نمی کشد وبرای همین همیشه جوشنده است تا انتقام مظلوم را از ستم پیشگان باز ستاند.سیاوش که مظلومانه گرفتار نیرنگهای سودابه وبی خردی های پدرشده است،دشواری ها را به جان می خردوخود را به دست تقدیر می سپارد.سياوش در شاهنامه از شاهزادگاني است كه به دليل داشتن جايگاه ويژه اساطيري، همواره دستخوش دگرگوني هايي بوده كه بيانگر گستردگي شخصيت وجودي او در حوزه هاي گوناگون است. او در فضاي رمزآميز و ابهام آلود اسطوره ايزدي، وظيفه اي خاص وتعريف شده دارد. سياوش بايد يكبار بميرد تا بتواند زندگي در افقي ابدي و بي پايان را دوباره تجربه كند. او نماينده طبيعت و به نوعي مسئول رويش و رشد گياهان پس از افسردگي دانه در زير زمين است، بنابراين با مرگ در پاييز و زندگي دوباره اش در موسم بهار، كاركردي ويژه همچون ديگر خدايان اساطيري مي يابد. برپايه نظرات دكتر بهار، بن مايه اصلي اين داستان، همان مرگ و زندگي دوباره طبيعت به شكر خدا بر روي زمين و شهادت و باززايي اوست. وي به همين دليل سياوش را “خداي شهيدشونده نباتي” مي داند و بر اين باور است كه اقوام كشاورز دوران باستان با ديدن رويش و رشد گياه در زماني خاص وخشك شدن آن در مرحله بعد به اين نتيجه رسيدند كه تا گياه به نيستي نرود، در هنگام بهار دوباره سبز نخواهد شد.
سياوش در شاهنامه مي ميرد، اما باز هم ارتباطش با گياه، كه نماد زندگي و تداوم است از بين نمي رود زيرا پس از مرگ از خونش گياهي مي رويد كه به درخت تبديل مي شود و عكس او بر برگ هايش نمايان مي گردد. آن گياه را مي توان نمونه و نمادي از فرزند او كي خسرو دانست كه سر انجام از بين برنده و نابودكننده دشمن ديرينه ايرانيان يعني افراسياب است.
اسطوره ی كشته شدن مظلومانه سياوش بازتاب وسيعي در ادبيات فارسي داشته است و همواره يكي از تلميحات دلنشيني است كه شاعران براي ابراز عواطف خويش از آن سود برده اند.
سودابه زن كي كاووس بر كي كاووس مسلط شده بود، چون كي كاووس كس به رستم فرستاد كه سياوش كه فرزندش بود و رستم پرورده بود و به جاي مردان رسيده پيش من فرست كه آرزوي او مرا مي كشد، رستم سياوش را پيش كاووس فرستاد و سياوش سخت نيكوروي بود و سودابه او را از پس پرده بديد، بر او فتنه گشت، كي كاووس را گفت: سياوش را فرماي تا در شبستان آيد تا خواهران اورا ببينند. كي كاووس سياوش را گفت: در شبستان شو كه خواهرانت ديدار تو مي خواهند. سياوش گفت: فرمان خداوند راست ليكن ايشان در شبستان بهتر باشند و بنده در ايوان. كاووس گفت: ببايد شدن. چون در شبستان شد، سودابه قصد او كرد و او را به خويشتن كشيد بر سبيل خلوت، سياوش را خشم آمد و خود را از دست او بكند و از شبستان بيرون گريخت و به سراي خويش رفت. سودابه بترسيد كه او پيش پدر بگويد، با خود گفت: آن به كه من پيشدستي كنم و پيش شوي رفت و گفت: سياوش قصد من كرد و در من آويخت و من از دست او بجستم. كي كاووس دل بر سياوش گران كرد و وحشت به جايي رسيد كه سياوش را گفت تو را به آتش سوگند مي بايد خوردن تا دل من با تو خوش شود. گفت: فرمان پادشاه راست، به هرچه فرمايد ايستاده ام. پس چندان هيزم در صحرا نهادند كه نيم فرسنگ بگرفت و آتش اندر زدند. چون آتش زور گرفت و به بالاي كوهي شد، سياوش را گفتند: هين در آتش رو. سياوش بر پشت شبرنگ نشسته بود( اسپ سیاوش در روایات شبرنگ است ودر برخی روایات شبدیز.)، نام خداي تعالي برد و اسب در آتش جهانيد، ناپيدا شد. زماني نيك درگذشت، از آن جانب به درآمده سلامت، چنانكه يك تار موي بر اندام او تباه نشد و نه اسب او را آسيب رسيد به فرمان خداي تعالي وهمه خلق در شگفت بماندند و موبدان از آن آتش بگرفتند و به آتشكده بردند و آن آتش هنوز زنده است كه حكم كرد به راستي و بعد از اين حكم، كي كاووس سياوش را اميري بلخ داد و از آنجا فرستاد و سياوش به سبب سودابه دل از پدر آزرده بود و زندگاني به رنج مي گذاشت و در دل كرد كه در ولايت ايران نباشد و مي سگاليد كه به هندوستان يا به چين و ماچين برود. پيران كه وزير افراسياب بود از راز دل سياوش خبر يافت، خويشتن را بر او عرضه كرد و از افراسياب همه نيكويي وعده كرد و او درپذيرفت و در عهده شد و گفت: خانه يكي است و هر دو گوهر يكي و افراسياب در ميان شود و با كي كاووس وثيقي حكم كند و آنگه او را به هزار اعزاز و اكرام پيش پدر فرستد. سياوش از بلخ به تركستان شد و افراسياب دختر خويش بدو داد و او را گرامي داشت تا گرسيوز، برادر افراسياب را حسد آمد و سياوش را پيش افراسياب گناهكار كرد و سياوش بي گناه بود و در تركستان كشته شد و گريستن و شيون در ايران افتاد و يلان درآشفتند و رستم از سيستان به حضرت آمد وبي دستوري در شبستان كي كاووس رفت و سودابه را گيسو گرفت و به در كشيد و پاره پاره كرد و كس را زهره نبود كه گفتي بد كردي، پس كمر جنگ را در ميان بست و به كين خواستن سياوش رفت و سال هاي دراز جنگ كرد.
سیاوش پادشاه نیست، بلکه شاهزاده است. پادشاه در شاهنامه شخصیت جداگانهای دارد. از همه افراد جدا میشود و کارکرد خاصی به خود میگیرد. درست است که سیاوش از خون همان پادشاهان است اما با جایگاه پادشاهی فاصله دارد. از سویی دیگر میدانیم که پیش از او، در شاهنامه، شاهان بسیاری کشته میشوند، همانند نوذر؛ اما در مرگ آنان سر و صدایی همانند آن چه پس از کشته شدن سیاوش روی داد، به پا نمیشود.»
کسی انتقام خون آنها را نمیگیرد. افراسیاب به تاوان کشته شدن هیچ شاهی، از بین نمیرود؛ اما همینکه سیاوش را میکشد، گرفتار میشود و جان خود را بر سر آن میگذارد.
حقیقت آن است که سیاوش از سرانجام خود آگاه است. به فرنگیس میگوید «به کین من امروز تا رستخیز/ نبینی جز از گرز و شمشیر تیز» به گرسیوز هم چنین میگوید «تو زین کرده فرجام کیفر بری/ ز تخمی کجا کشتهای، بدروی/ هزاران سر مردم بیگناه / بدین گفت تو گشت خواهد تباه».
این گفتهها و پیشگوییها نشان میدهد که سیاوش میداند کشته شدن او مساوی با بر باد رفتن کشور توران است. وقتی که سیاوش به توران میرسد، جهان در آسایش و آرامش بوده و درندهخویی وجود نداشته است. اما با مرگ سیاوش تاوان خون او به خود افراسیاب بر میگردد و جهان به آشوب کشیده میشود.
سیاوش در آخرین لحظات زندگی، با خدای خود راز می گوید که:سیاوش بنالید بر کردگار/ که ای برتر از گردش روزگار/یکی شاخ پیدا کن از تخم من /چو خورشید تابنده بر انجمن/که خواهد از این دشمنان کین من/ کند در جهان تازه آیین من
و این دعا به هدف اجابت می رسد و کیخسرو به رغم تلاشهای افراسیاب و گرسیوز در نابودی او، موسی وش در کاخ فرعون رشد می کند و می بالد و باعث هلاک فرعونیان می شود و این امر را سیاوش برای همسر خود فرنگیس پیش بینی کرده بود . کیخسرو به دست چوپانی در توران می بالد و گیو، او و فرنگیس را به ایران می برد و سرانجام کیخسرو به پادشاهی می رسد و به کین خواهی پدر، بر افراسیاب می شورد . به گفته اسلامی ندوشن:خون بی گناه را باید باز جست، نزد هر کس و هر جا باشد . پیش از آن، فریدون این درس را داده است . کیخسرو در پیشبرد این فریضه لحظه ای از پای نمی نشیند .
بدین گونه پس از مرگ سیاوش، «عالم مبتلای اوست و او در همه حضور می یابد» و «انتقام خون سیاوش شعار همه کس » می شود
همان گونه که گذشت، خون سیاوش در اساطیر ملی ایران پیش از اسلام نماد مظلومیت است و همواره می جوشد تا انتقام خود را از ظالم بستاند; اما باید گفت که پس از اسلام، این اعتقاد در میان ایرانیان ادامه می یابد و مراسم «سیاوشون » یا «سووشون » که همان سیاوش خوانی است در برخی شهرهای ایران برای عزاداری بر جوانان مرسوم است .
اسطوره سياوش نمادي از باورهاي خاص فرهنگ كشاورزي جوامع آسيايي درباره خزان و بهار ، خشكسالي و باران و زندگي گياه است . اين اسطوره در دوره قبل از ورود آرياييها ، ملهم از اساطير ايزدان نباتي بين النهرين ، در دره سند ، صورتي منطبق با فرهنگ ايران يافت و به طور متمركز براي مدت زمان حدود سه هزار سال در آسياي ميانه به شيوه آيين هاي نمايشي به اجرا درآمد . قدمت آيين سوگ سياوش در نوروز نشانگر عمق باور توده مردم و اهميت اسطوره نزد ساكنان كشاورز آسياي ميانه است .
کهن ترین یادگارهای سوگ سیاوش در دوره اسلامی یکی سوگ آئین های آسیای مرکزی ، مخصوصا در بخارا است و دیگری کارهای عبدالرحمن ابومسلم خراسانی در استفاده از این آئین در تجهیز ایرانیان علیه حکومت عربی.به این ترتیب یک قیام بزرگ که منجر به حکومت بنی عباس شد ، با یک شعار ایرانی (رنگ اسپ سیاه سیاوش) ، هویت یافت و به نتیجه رسید. از آنجا که این نهضت در خراسان و یکی از مراکز مهمی صورت گرفت که در آن آئین سیاوش کاملا شناخته بود (مرو) ، رنگ ایرانی ماجرا و اثر سوگ آئین در شکل گیری و پیروزی آن بی تاثیر نبوده است. می دانیم که جامه نیلی کردن که بعدها سیاه پوشی و سیاه جامگی شده است ، از آئین سیاوش گرفته شده است .
توجه به روایات سیاوش که در بین مردم ما باقی ماندهاست و امروزه کمرنگ یا فراموش میشود، نشان میدهد که سیاوش جای مهمی را در بین توده مردم ایران داشتهاست، به طوری که حجم روایات عامیانه مربوط به او پس از قهرمانان بزرگی مثل رستم و سهراب قرار دارد.در این گونه روایات نقش بارز مذهب و اسطوره را میتوان یافت.