رفیع جنید
شاعر و نویسنده افغان
در میان زبانهایی که حافظ و پیشبرندۀ تمدن بشری بودهاند، زبان فارسی جایگاه ویژهیی دارد.
هر چند ممکن است فضیلتی محسوب نشود، سن و سال این زبان نسبت به زبانهای دیگری که در دوران معاصر اقبال "جهانی شدن" یافتهاند، بسی طولانیتر و پربارتر است.
این ویژگیها و البته بسیار قابلیتهای نهفته و نگفتۀ دیگر مربوط به کلیت این زبان میشود و محصول یک قرن یا یک هزاره نیست؛ کلیتی است که ثمرۀ وجود همۀ آنانی است، که با وجود نبود یک حکومت متمرکز زبانی، با این زبان زندگی میکردهاند و میاندیشیدهاند، پیش از آن که جغرافیایی به نام "کشورهای فارسی زبان" وجود داشته باشد.
در زمانه ما اما قبول واقعیت ِ افتراق بین کشورهای فارسی زبان خود تأیید این حقیقت است که هر کدام از این کشورها، با توجه به روابط ِ تعریف شده و مرزبندیهای سیاسی جهان نو، مصالح خویش را بر مسائل کشورهای دیگر رجحان میدهند؛ گر چه که از نقطه نظر منافع هر کشور این کاری درست و منطقی نیز هست.
به گواه شواهد تاریخی، سیاستهای کشورهای قدرتمند جهانی هم در این دو سده چنان رقم خورده که هویتِ زبانیِ فارسی، که خصوصیتی بین القومی دارد، یکی از بزرگترین مانع در برابر توسعه طلبی آنها بوده است.
"هنوز در افغانستان فرهنگستانی برای مطالعه و تحقیق و به روزکردن زبان وجود ندارد و رواج غلط نویسی و غلط گویی به نام زبان فاخر دری در اکثر رسانه ها و جراید مخاطبان را گمراه می کنند"
چارۀ مشکل نیز جایگزین کردن هویتهای جدایی طلبِ قومی/ مذهبی و برجسته کردنشان به جای هویتِ وحدت گرای زبانی بوده است.
همه اینها در شکل گیری این کشورهای مستقل، و البته دور شدنشان از هم، به بهای قربانی شدن زبان فارسی- که پیوند دهنده هویتهای آنهاست- نقش مهمی داشته است. تا جایی که آن چه که وجهه یگانگی باشندهگان این کشورها در گذشته بوده، اکنون به لحاظی خود نشانِ پراکندگی است.
به پندار من اصطلاح کشورهای فارسی زبان، به خصوص زمانی که توسط مراجع رسمی استفاده میشود، خود مورد مناقشه است.
هر کدام از اعضا شاید تنها در مواقعی که مصلحتهای سیاسی ِ کوتاه مدتِ بین الدولیشان ایجاب میکند از آن سود میبرند و در متن سیاستهای داخلی و روابط با کشورهای غیر فارسی زبان، آن اصول در نظر گرفته نمیشود؛ و گاه حتی هر کدام نفی کنندۀ دیگری میشود.
اگر از کند و کاو در رفتار عملی دولتهای کشورهای فارسی زبان و تاثیر آن بر زندگی مردم صرف نظر کنیم، تبلور تضادِ یاد شده نه در حوزه زبان و مباحث عمیقِ مربوط به آن، که فقط در نام گذاری این زبان در کشورهای افغانستان، ایران و تاجیکستان شایستۀ مطالعه است.
زبان فارسی در قانون اساسی جدید افغانستان و سایر قوانین این حکومت و برخی از دولتهای قرن گذشته، "دری" خوانده شده است، بدون ذکر کلمه فارسی. گرچه که برخی از فرهنگیان و اهل ادب افغانستان زبانشان را "فارسی دری" میخوانند.
در اکثر متون رسمی و حکومتی فعلی و گذشته تاکید و جدیتی بر دری خواندن این زبان و مستقل بودن و متمایز دانستنش از زبان "فارسی" یا "تاجیکی" به چشم میخورد.
این سیاست هدفمند حاکمیت آن قدر در بین جامعه تاثیر داشته که پژوهشگری ادعا کند بر سه زبان (دری، فارسی و تاجیکی) مسلط است. حال ریشه شناسی "زبان دری" افغانستان که در دوران معاصر بیشتر با پشتیبانی و حمایتهای جانبدارانه حکومتی ( در داخل افغانستان) و به نیت هویت سازی جدید انجام شده، خود موضوعی است مستقل؛ اما نتایج بالفعل آن چیزی نیست جز عمیقتر شدن شکاف اعتقادی میان کسانی که به این زبان می نویسند و سخن میگویند.
البته در این جا یادکردنی است که رفتار دو کشور دیگر فارسی زبان نیز در ایجاد این شکاف بی تاثیر نبوده؛ برای مثال: تغییر طرز نگارش، تغییر نام زبان و ورود واژههای روسی در تاجکستان؛ یا موضعِ برترطلبی توسط ایران. شاید به کلی از موضوع خارج شوم، اما برای گرفتن یک نتیجه بزرگ، چارهیی جز آوردن مثالی کوچک نیست: در همه کتابهای درسی و غیر درسی چاپ شده در ایران، هنگامی که شرح حال شاعر، عارف، پزشک یا فیلسوفِ فارسی زبانی را مطالعه میکنید که متولد سرزمینی بیرون از ایران امروز بوده، به این بر میخورید که نویسنده آن متن، آن شخص را ایرانی معرفی میکند.
در خوشبینانهترین حالت، منظور آن نویسنده هویت فرهنگی و تمدنی آن شخص است (چرا که نام ایران پیش از آن که نام کشوری باشد، نام یک مدنیت است) نه هویت ملی او. شاید هم منظور آن نویسنده ایرانِ قدیم باشد، که در آن صورت هم ممکن است شبهۀ دیگری را در خواننده باعث شود.
هر چه که باشد، نتیجه آن میشود که برای مردم عادی ایران و مخاطبان خارجی این گونه کتابها فارسی زبانِ دیگری، بیرون از مرزهای مشخص ایران امروز، زیاد قابل تصور نیست. ادعاهای کلان نه، بلکه اثباتِ فارسی زبان بودن ِ کسی که متولد افغانستان یا تاجیکستان است برای یک ایرانی هم کمی دشوار است.
علاوه بر "دری" خواندن زبان فارسی به منظور خلق هویت جدید و مستقل، و بیگانه کردنش از زبانهای "تاجیکی" و "فارسی" که کوشش حکومت یا لااقل بخشی از حکومت صرف آن میشود، عدم توجه به زبان فارسی - یا حتی همان "زبان دری"- و گاه نه بی اعتنایی بل تخریب و صدمه رساندن به مبانی و اساسهای آن، باعث آشفتگی و پریشانی زبانی در افغانستان شده.
این در حالی است که اختصاص بودجۀ دولتی برای زبان پشتو و حتی ملزم کردن مردم به یادگیری آن، که یکی از زبانهای قومی افغانستان است، امری عادی و قانونی محسوب میشود.
در افغانستان هنوز فرهنگ لغت جامعی تهیه نشده است و فرهنگستانی برای مطالعه و تحقیق و به روزکردن زبان وجود ندارد.
نه تنها هیچ مرکز نظارتی برای ساماندهی ادبیات اداری، به خصوص مراسلات و مکاتبات آن نیست، بلکه رواج غلط نویسی و غلط گویی به نام زبانِ فاخر دری، در اکثر رسانهها و جراید مخاطبان را گمراه میکند.
حتی حساسترین و مؤثرترین بخش، یعنی کتابهای درسی فاقد توجه مفید بوده و سرشار است از توجهاتِ مضر و مغرضانه دولت یا حلقات قدرتمندتر از دولت.
لااقل تا سه سال پیش که از نزدیک در جریان بودم، اکثر مؤلفین کتابهای درسی فارسی از میان کسانی انتخاب میشدند که فارسی زبان دومشان بود، و دانش و آگاهی از موضوعِ زبان نیز معیاری نبود که آنها به واسطه آن بدان جایگاه راه یافته باشند.
در طول این چند ساله که اتفاقات تلخ و نه شیرین، مهاجرتها، رشدِ قشر تحصیل کرده و از همه مهمتر پدیدآمدن راههای ارتباطی نو، آگاهی مردم را متحول کرده و مردم به صورت ملموستری با خود و هویت زبانیشان مواجه شدهاند، اعتراضهایی از جانب شاعران، نویسندگان و دانشجویان افغانستانی صورت گرفته و تا اندازهیی مؤثر هم بوده، اما اکثر این اعتراضها چون موجی آمدهاند و رفتهاند و زمان که گذشته توقعات و مطالبات هم فروکش کرده و هیچ به مرحلۀ طرحِ خواستههای اساسی و پافشاری برای تحققشان نینجامیده است.
شاید کسانی که می توانند وجهه اثر باشند، مسائلِ مربوط به صلح یا جنگ با طالبان و... را فوریتر و ضروریتر ارزیابی کنند، و مسکوت گذاشتن این "مسأله" را به مصلحت بدانند؛ اما هیچ زخمی با پوشاندن بهبود نمییابد و تا زمانی که این حل نشود آن دیگری به سامان نخواهد شد.
اصطلاح کشورهای فارسی زبان که توسط رهبران این کشورها به کار برده می شود، در متن سیاست های داخلی و روابط با کشورهای غیر فارسی زبان در نظر گرفته نمی شود
آن چه این درد را طاقت فرساتر می کند، این است که با عنوان کردن موضوعی که مربوط به زبان میشود- ولو آن مسأله در حوزۀ تخصصی زبان باشد- عدهیی نخوانده آن را پیوند به مسائل سیاسی میزنند.
گر چه این خود نشان دهندۀ این واقعیت است که اصل مسألۀ زبان در افغانستان گره به گره سیاست خورده و سیاسی است، اما بدبختانه این امر تحمل بسیاری را تنگ میکند و درهای دهشت را میگشاید.
حتما آن دو کشور دیگر فارسی زبان هم هر کدام مشکلاتی در حوزه زبان فارسی خود دارند، مشکلاتی که به حکم سیال بودن زبان در حصار مرزها باقی نمیمانند و سرانجام سبب محدودیت بیشتر زبان فارسی میشوند.
در واقع همان گونه که این زبان میراث مشترک همۀ کسانی است که به "وسیله" آن صحبت میکنند، دشواریهایش هم برای همۀ کسانی است که با آن میاندیشند.
مشکلات این زبان مربوط به همه فارسی زبانان است. در هر نقطه که این زبان را خمود و خمولی عارض شود کلیت زبان در معرض سستی قرار خواهد گرفت.
بر اینها بیفزاییم هجوم و رخنه زبانهای دیگر- به خصوص زبان انگلیسی- را به درون زبان فارسی، که در صورت عدم توجه "کشورهای فارسی زبان" میتواند پیامدهای سهمگینی برای این زبان در پی داشته باشد، پیامدهایی شاید سهمناکتر از گذشته است.
بیرون از این متن، زبان فارسی زنده است. در افغانستان یا ایران یا تاجیکستان یا هر جای دیگر این "سیاره زبانها"، مردم هنوز با آن نفس میکشند و هستی را با آن بیان میکنند و با آن میاندیشند. هنوز هم فارسی زبانان میتوانند به اتکای "گذشته باشکوهِ" زبانی خود در میان زبانهای دیگر گردن فرازی کنند؛ چرا که زبانشان میراثی معنوی برای همه انسانهاست.