صفحات

۱۳۹۱ آذر ۱۷, جمعه

«صادق هدايت» مي‌خواست خرافات را بزدايد


«بی‌گمان، صادق هدایت یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان ایران است. با آن‌که سال‌ها از مرگ هدایت می‌گذرد، هنوز هم کسی نتوانسته‌ است داستانی همانند "بوف کور" او بیافریند. زمینه‌ی فکری هدایت چنین بود که می‌خواست خرافات را از میان مردم ایران بردارد. این البته کاری است که نه تنها در ایران، بلکه در میان دیگر مردمان جهان هم به دشواری می‌توان انجام داد.»
آن‌چه بازگو شد بخشی از سخنان بوذرجمهر پرخیده، کتاب‌شناس و پژوهنده‌ی تاریخ و فرهنگ ایران، درباره‌ی صادق هدایت، داستان‌نویس نامدار ایران، بود. پرخیده، یکی از ویژگی‌های هدایت را پیشگامی او در گردآوری فرهنگ مردم دانست و او را نخستین کسی برشمرد که بایستگی گردآوری قصه‌ها، مَتَل‌ها و فرهنگ توده‌ها را درک کرد. به سخن پرخیده، راهی که هدایت در گردآوری فرهنگ مردم گشود، بعدها با کار انجوی شیرازی ادامه یافت. 

آشنايي ايرانيان با فرهنگ خود
پرخیده سپس با اشاره به گروه نوخواهی که هدایت و دوستانش شکل داده بودند، افزود: «صادق هدایت به همراه مجتبا مینوی، بزرگ علوی و مسعود فرزاد، گروهی را درست کرده بودند که خود آن را "رُبعه" می‌نامیدند. آرمان این گروه جوان آن بود که با نوشته‌های خود، مردم ایران را از فرهنگ‌شان آگاه کنند. گروه نوگرای آن‌ها، در پاسخ به گروهی از نام‌آوران فرهنگی آن روزگار شکل گرفته بود که خود را "سبعه" می‌خواندند. گروه سبعه، که مجله‌ها و روزنامه‌ها و کتاب‌های آن زمان پُر بود از نوشته‌های آن‌ها، کسانی چون ملک‌الشعرا بهار، سعید نفیسی، رشید یاسمی، عباس اقبال، محمد قزوینی و دیگران بودند. آن‌ها چندان باوری به ادبیات نوین ایران نداشتند و پشتیبان  ادبیات کهن بودند.

پيوستن نيما يوشيج به گروه ربعه
اما هدایت و دوستانش، می‌خواستند ادبیات نو ایران را گسترش دهند. چندی پس از آن نیز پرویز ناتل خانلری، نیما یوشیج و عبدالحسین نوشین، به هدایت و دوستانش پیوستند. مجتبا مینوی درباره‌ی گروه رُبعه می‌نویسد: ما با آدم‌های متعصب می‌جنگیدیم و برای به دست آوردن آزادی می‌نوشتیم. هدایت، مرکز گروه ما بود.»

آموزش زبان پهلوي از «بهرام‌گور انکلساریا»
بخشی دیگر از گفتار پرخیده درباره‌ی آشنایی هدایت با زبان پهلوی بود. به سخن او، هدایت در سال 1315 به همراه یکی از دوستانش- «شین پرتو»- راهی هند می‌شود و زبان پهلوی را از «بهرام‌گور انکلساریا»، اوستا و پهلوی‌شناس بزرگ، فرامی‌گیرد. در همان‌جا «کارنامه‌ی اردشیر بابکان» را از پهلوی به فارسی برگردان می‌کند و در بازگشت به ایران، دست به برگردان کتاب‌های «ُگجستگ ابالیش»، «زند وهومن‌یَسَن» و رساله‌ی«آمدن شاه بهرام ورجاوند» می‌زند. در زمانی هم که ایران در اشغال نیروهای متفقین بود، کتاب «یادگار جاماسب»، یا همان «جاماسب‌نامه»، را به فارسی برگردان می‌کند. بخشی از این کتاب، پیشگویی‌هایی درباره‌ی ایران است و گزند‌هایی که به آن می‌رسد. آن پیشگویی‌ها با شرایط آن روز ایران، همانندی‌هایی داشت. روشنفکران ایران دچار نومیدی و گونه‌ای بی‌‌هویتی شده بودند و فشارهای بسیاری بر ذهن و روان آن‌ها بود.

«بوف کور» و صادق هدایت
پرخیده، «بوف کور» صادق هدایت را در میان آثار او، درخور ارزش بسیار دانست و درباره‌ی آن گفت: «خواندن "بوف کور" دشوار است. کسی می‌تواند این کتاب را بفهمد که با تاریخ ایران آشنا باشد. سرگذشت آن پیرمرد خنزر پنزری داستان، به‌گونه‌ای سرگذشت ایران و رنج‌های مردم آن است. از همین‌رو است که کسانی "بوف کور" را برپایه‌ی تاریخ ایران، تفسیر کرده‌اند و بدین‌گونه دشواری‌های فهم آن را گشوده‌اند. درست است که در آن زمان، استادانی همانند نفیسی و اقبال، تاریخ ایران را نوشته بودند، اما هدایت و دیگر دوستانش می‌خواستند تاریخ کهن ایران را با داستان و نمایشنامه به میان مردم ببرند. عبارتی که هدایت در آغاز کتاب آورده است، چنین است: "در زندگی زخم‌هایی هست که همانند خوره روح را آهسته و در انزوا می‌خورَند. این دردها را نمی‌شود به کسی گفت". هدایت دردهایی داشت که تنها با نوشتن کتاب فروکش می‌کرد.»

آثار او بوی مرگ می‌دهند
پرخیده درباره‌ی دیگر آثار صادق هدایت افزود: «آثار او بوی مرگ می‌دهند. کتابی درباره‌ی خیام و رباعیات او نوشته است و در دیباچه‌ی آن می‌نویسد که جهان پوچ است و آن سوی زندگی نیز سیاهی است. حتا کتاب "داستان آفرینش" را می‌نویسد و همه چیز را به ریشخند می‌گیرد. در سال 1327 "توپ مرواری" را با نام ساختگی "هادی صداقت" چاپ می‌کند. هدایت در این کتاب به مبارزه با خرافات می‌رود. داستان "سایه روشن" و نمایشنامه‌ی "مازیار" او نیز سرشار از احساسات ایران‌دوستانه و ناسیونالیستی است. اما نوشتن کتاب "وغ وغ ساحاب" او را به نظمیه ‌کشاند. از این‌رو، برای مدتی اجازه‌ی نوشتن نداشت. در تاریخ سانسور در ایران، هدایت نخستین نویسنده‌ای است که از نوشتن بازداشته شده است. کتاب دیگر او سفرنامه‌ای به نام "اصفهان نصف جهان" است. در بخشی از این کتاب، به آتشکده‌ی آتشکوه می‌پردازد و نوشته‌هایی سوزناک درباره‌ی ویرانه‌های آن می‌آورَد. در این زمان، شور میهن‌دوستی و بیگانه‌ستیزی در آثار صادق هدایت موج می‌زد.»

 سرگذشت صادق هدایت 
اشاره به سرگذشت صادق هدایت و رویدادهای زندگی او، بخشی دیگر از گفتار بوذرجمهر پرخیده بود. به سخن او، هدایت، نوه‌ی "رضاقلی‌خان هدایت"، از روشنفکران دوره‌ی ناصری و نویسنده‌ی چندین کتاب باارزش، است. هدایت در 28 بهمن 1281 در تهران چشم به جهان گشود. در 6 سالگی به مدرسه‌ی علمیه‌ی تهران رفت. در همان سال‌ها روزنامه‌ای دیواری به نام «ندای اموات»(ندای مردگان) را ‌نوشت. دوره‌ی متوسطه را در دبیرستان دارالفنون گذراند و سپس به مدرسه‌ی سن‌لویی فرانسوی‌ها رفت. در آن‌جا بود که با ادبیات کلاسیک آشنا شد و رو به ادبیاتی متافیزیکی و علوم غریبه آورد. نخستین نوشته‌ی خود را در روزنامه‌ای هفتگی، به مدیریت نصراله فلسفی، چاپ ‌کرد. این نوشته، 3 ماه آبونمان روزنامه را برای او به ارمغان آورد. هدایت در سال 1303 راهی بلژیک شد تا رشته‌ی مهندسی را بخواند. اما دلبستگی به این رشته نداشت. در همان زمان، داستانی به نام «مرگ» نوشت و جُستاری به فرانسوی به نام «جادوگری در ایران» را چاپ کرد. سپس راهی فرانسه شد تا ادبیات کلاسیک فرانسه را بیاموزد. در سال 1309 به ایران بازگشت و کارمند بخش نامه‌نگاری‌های بانک ملی شد؛ کاری که از آن بسیار گریزان بود. هدایت بارها در نامه‌هایش نوشته است که از کار در بانک، بيزار است.
پرخیده در ادامه افزود: «سرگذشت‌نامه‌ای از هدایت، به قلم خود او، به‌جا مانده است. هدایت در این نوشته، رویدادهای زندگیش را به ریشخند می‌گیرد و می‌نویسد: دانستن سرگذشت من، به درد چه کسی می‌خورَد؟ اگر سرگذشتم را بنویسم، همانند این است که ارزشی برای جزییات احمقانه‌ی زندگیم شناخته‌ام. زندگی من، چیزی برای گفتن ندارد. نه پیشامد درخور گفتنی دارد و نه هرگز شاگرد درخشانی بوده‌ام که یادآوری‌اش ارزش داشته باشد. در اداره‌ای که کار می‌کردم، کارمند گمنامی بودم که بالا دستانم از من دل پرخونی داشتند. همه هم مرا آدم بی‌مصرف و وازده‌ای گمان می‌بُردند. شاید هم راست می‌گفتند!»
پرخیده درباره‌ی خودکشی هدایت گفت:«هدایت در سال 1307، زمانی که دانشجویی در پاریس بود، دست به خودکشی زد. اما او را نجات دادند. بعدها برای برادرش نوشت:"یک دیوانگی کردم که به‌خیر گذشت!". سرانجام در 19 فروردین 1330 در آپارتمانش در پاریس، با باز کردن شیر گاز، خودکشی کرد. هدایت حتا کوچک‌ترین درز پنجره‌ها را گرفته بود تا گاز بیرون نرود و شانسی برای نجات نداشته باشد. در کنار پیکر بی‌جان او، نوشته‌هایش را پیدا کردند که یا آن‌ها را سوزانده، یا پاره کرده بود.»
پرخیده در پایان سخنانش به نوشته‌ی یکی از نویسندگان ایرانی درباره‌ی خودکشی صادق هدایت اشاره کرد و گفت: «محمد صنعتی در پاسخ به آن‌هایی که هدایت را مرگ‌اندیش می‌دانند، نوشته است: این تنها هدایت نیست که به مرگ می‌اندیشید. مرگ‌اندیشی، کار همه‌ی  ایرانیان است. ما از زمانی که به دنیا می‌آییم، تا زمانی که می‌میریم، بیشتر به مردگان می‌اندیشیم تا به زندگان. بجز ایرانیان، کدام ملتی را می‌شناسید که برای پیک‌نیک به گورستان برود و میان گورها بنشیند و بساط چای و سفره‌ی ناهار پهن کند و کودکان‌شان میان گورها بازی کنند؟ انگار فرزندان این سرزمین، از تاریکی گور چشم به جهان می‌گشایند و نخستین صدایی که به گوششان می‌رسد، صدای مرگ است. پس هدایت گناهی ندارد اگر مرگ‌اندیش است؛ او در چنین سرزمینی به دنیا آمده است.»   
این سخنرانی در پسین یکشنبه 21 خوردادماه در بنیاد فرهنگی جمشید جاماسیان انجام شد.