صفحات

۱۳۹۱ آبان ۱۱, پنجشنبه

شاهنامه­ي فردوسي در گرجستان

گروه شاهنامه­ي امرداد :
جمشيد گيوناشويلي، كه زماني نماينده­ي فرهنگي گرجستان در ايران بود، فارسي را به رواني و رسايي سخن مي­گويد. او در همايش هزاره­ي شاهنامه كه در بهار امسال برگزار شد، درباره­ي برخي از كوشش­هاي استادان شاهنامه­شناس گرجستاني سخن گفت. براي ما ايرانيان آگاهي از آن تلاش­ها بايستگي دارد و يادآور گستره­ي نفوذ شاهنامه در ديگر فرهنگ­هاست؛ از اين رو، چكيده­اي از سخنراني گيوناشويلي آورده مي­شود؛ با يادآوري اين نكته كه: كوشش­هاي شاهنامه­پژوهان گرجي درباره­ي شاهنامه، بسيار افزون­تر از آن چيزي است كه گيوناشويلي در زمان كوتاه سخنراني خود فرصت يافت تا بخشي از آن­ها را برشمارد.
حماسه­سراي بزرگ ايران، فردوسي، نياز ملي زمانه­اش را به داشتن كتابي چون شاهنامه دريافت و در روزگار سامانيان، سرودن شاهكار سخنوري خود را آغاز كرد. شاهنامه كاخ بلندي است كه در گذر هزارساله، از باد و باران دگرگوني­هاي روزگار گزندي نديده است. گرجيان همواره اين اثر را كه دربردارنده­ي فرهنگ جوانمردي و گذشت، وفاداري به چارچوب­هاي اخلاقي و پاكدامني و دلبستگي به ميهن است، پاس داشته­اند و آن را رهنموني براي رفتار و كردار خود شناخته­اند.



ايرانيان و گرجيان در درازناي تاريخ با هم رفت و آمد و داد و ستد داشته­اند و زماني در صلح و كوتاه زماني ديگر در جنگ بوده­اند. فرهنگ هر دو ملت از سرزميني به سرزمين ديگر و از زباني به زبان ديگر مي­­رفت. روشنگر اين سخن، نام­هاي ايران باستاني در منابع و سرچشمه­هاي گرجي است. نام­هايي چون: «بورستي» كه همان بيوراسب است؛ «اسپنديات» كه اسفنديار است يا: «فريتي­تو» فريدون شاهنامه و «ويشتاسپي» گشتاسب. اين نكته، ديدگاه برخي از پژوهشگران را تاييد مي­كند كه باور دارند كه گرجيان با داستان­هاي حماسي ايران، پيش از تدوين شاهنامه آشنا بوده­اند. همچنين نام­هايي چون: گودرزي، كتواني (كتايون)، فريدوني (فريدون)، پوراندختي (پوراندخت)، رستومي (رستم) و نمونه­هاي ديگر، در منابع گرجي سده­هاي دوازدهم و سيزدهم ميلادي، گمانه­زني برخي از پژوهشگران را درباره­ي برگردان گرجي شاهنامه در همان سده­ها، استوارتر مي­سازد.
از اين اشاره­ها كه بگذريم، بايد به برگردان­هاي به نظم و نثر درازدامن يا كوتاه­شده­اي از بخش­هاي گوناگون شاهنامه اشاره كرد كه در سده­هاي پانزدهم و هجدهم ميلادي انجام شده است. «رستمياني» (داستان رستم) را ساباشويلي، سخنور سده­ي پانزدهم و شانزدهم، به گرجي برگردان كرد؛ سپس سخنور ديگري به نام تومانيدزه كار او را ادامه داد. اين دو تن برگردان به نظم روايت گرجي شاهنامه را تا پادشاهي بهمن به پايان رساندند.
در سده­ي هفدهم ميلادي، تاواكاشويلي، «زاآكياني» (داستان ضحاك) را به شعر برگرداند. برگردان به نثر داستان فريدون نيز به نام «فريدونياني» به دست مترجمي ناشناس در سده­هاي پانزدهم و شانزدهم ميلادي انجام شد. همچنين برگردان به نثر بخش­هايي از شاهنامه از مترجمي ناشناس در سده­ي شانزدهم، در دست است.
از سوي ديگر، جلد نخست روايات گرجي شاهنامه با يادداشت­هاي يوستين آبولادزه در سال 1916 به چاپ رسيد. جلد دوم نيز به كوشش او در سال 1934، به بهانه­ي جشن هزاره­ي فردوسي، چاپ شد؛ اما جلد سوم روايات گرجي شاهنامه را داويد كوبيدزه در سال 1974 منتشر كرد. پژوهش­هاي پيگير و ثمربخش كوبيدزه درباره­ي شاهنامه، در كتاب او، «روايات گرجي شاهنامه و سرچشمه­هاي پارسي آن»، در سال 1959 در دسترس همگان گذاشته شد.
به جز جستارهاي فراواني كه پژوهشگران گرجي درباره­ي شاهنامه به چاپ رسانده­اند، از چهار كتاب باارزش نيز بايد ياد كرد: «فردوسي» (1963)، «فردوسي و شاهنامه­ي او» (1995)، «فردوسي و شاهنامه» (1995) و «روايات پارسي و گرجي درباره­ي ضحاك» (2003)؛ افزون بر اين، ايران­شناس و شاعر زن گرجي، شالواشويلي، «داستان بيژن و منيژه» را در سال 1976، «داستان منوچهر» را در سال 1977، «داستان كيكاوس» را در سال 1987، «داستان سياوش» را در سال 1999 و «سرگذشت خسرو پرويز» را در سال 2009 و نيز مجموعه­ي برگزيده­اي از داستان­هاي شاهنامه را در سال 2011 چاپ كرد.
از ديگر تلاش­هاي پژوهشگران گرجي درباره­ي شاهنامه، اين نمونه­ها درخور يادآوري است: «پيروان و ادامه­دهندگان شاهنامه» از داويد كوبيدزه (1975) كه فصلي از كتاب تاريخ ادبيات فارسي اوست، «چهره­ي بانوان در شاهنامه» از گيوناشويلي (1965)، «زبان نو در شاهنامه­ي فردوسي» از لي­لي ژرژلياني (2008).
مي­دانيم كه برجسته­ترين چهره­ي شاهنامه، رستم است. او را بايد نماينده­ي ويژگي­هاي ملي ايرانيان دانست. در روايت­هاي گرجي، مجموعه­ي كم و بيش بزرگي به نام «رستمياني» (داستان­هاي رستم) هست كه ارزش و اهميت بسيار دارد. برگردان گرجي اين مجموعه، واژه به واژه نيست و در برخي جاها فشرده است و بنا به پسند خوانندگان، نكته­هايي به آن افزوده شده است. اين اثر نشان از نفوذ همه­سويه­ي شاهنامه در بافت جامعه­ي گرجستان دارد. به راستي هم فرهنگ ايراني براي گرجيان بسيار اثرگذار بوده است؛ تا بدان جا كه مي­توان گفت كه گرجيان به اندازه­ي خود ايرانيان به شعر فارسي دلبسته بودند. اين مايه از دلبستگي، پيوند معنوي بسياري ميان دو ملت پديد آورد و دوستي و مهر را جانشين جنگ و دشمني ساخت. نمونه­هايي هم كه در اينجا برشمرده شد، نشانگر پيوند ژرف ميان گرجيان با ريشه­دارترين بخش فرهنگ ايران است و نگرش ما را به فراسوي پيوندهاي گسترده و باستاني دو كشور مي­برد.

  گروه شاهنامه­ي امرداد