
جمشيد گيوناشويلي، كه زماني نمايندهي فرهنگي گرجستان در ايران بود، فارسي را به رواني و رسايي سخن ميگويد. او در همايش هزارهي شاهنامه كه در بهار امسال برگزار شد، دربارهي برخي از كوششهاي استادان شاهنامهشناس گرجستاني سخن گفت. براي ما ايرانيان آگاهي از آن تلاشها بايستگي دارد و يادآور گسترهي نفوذ شاهنامه در ديگر فرهنگهاست؛ از اين رو، چكيدهاي از سخنراني گيوناشويلي آورده ميشود؛ با يادآوري اين نكته كه: كوششهاي شاهنامهپژوهان گرجي دربارهي شاهنامه، بسيار افزونتر از آن چيزي است كه گيوناشويلي در زمان كوتاه سخنراني خود فرصت يافت تا بخشي از آنها را برشمارد.
حماسهسراي بزرگ ايران، فردوسي، نياز ملي زمانهاش را به داشتن كتابي چون شاهنامه دريافت و در روزگار سامانيان، سرودن شاهكار سخنوري خود را آغاز كرد. شاهنامه كاخ بلندي است كه در گذر هزارساله، از باد و باران دگرگونيهاي روزگار گزندي نديده است. گرجيان همواره اين اثر را كه دربردارندهي فرهنگ جوانمردي و گذشت، وفاداري به چارچوبهاي اخلاقي و پاكدامني و دلبستگي به ميهن است، پاس داشتهاند و آن را رهنموني براي رفتار و كردار خود شناختهاند.
ايرانيان و گرجيان در درازناي تاريخ با هم رفت و آمد و داد و ستد داشتهاند و زماني در صلح و كوتاه زماني ديگر در جنگ بودهاند. فرهنگ هر دو ملت از سرزميني به سرزمين ديگر و از زباني به زبان ديگر ميرفت. روشنگر اين سخن، نامهاي ايران باستاني در منابع و سرچشمههاي گرجي است. نامهايي چون: «بورستي» كه همان بيوراسب است؛ «اسپنديات» كه اسفنديار است يا: «فريتيتو» فريدون شاهنامه و «ويشتاسپي» گشتاسب. اين نكته، ديدگاه برخي از پژوهشگران را تاييد ميكند كه باور دارند كه گرجيان با داستانهاي حماسي ايران، پيش از تدوين شاهنامه آشنا بودهاند. همچنين نامهايي چون: گودرزي، كتواني (كتايون)، فريدوني (فريدون)، پوراندختي (پوراندخت)، رستومي (رستم) و نمونههاي ديگر، در منابع گرجي سدههاي دوازدهم و سيزدهم ميلادي، گمانهزني برخي از پژوهشگران را دربارهي برگردان گرجي شاهنامه در همان سدهها، استوارتر ميسازد.
از اين اشارهها كه بگذريم، بايد به برگردانهاي به نظم و نثر درازدامن يا كوتاهشدهاي از بخشهاي گوناگون شاهنامه اشاره كرد كه در سدههاي پانزدهم و هجدهم ميلادي انجام شده است. «رستمياني» (داستان رستم) را ساباشويلي، سخنور سدهي پانزدهم و شانزدهم، به گرجي برگردان كرد؛ سپس سخنور ديگري به نام تومانيدزه كار او را ادامه داد. اين دو تن برگردان به نظم روايت گرجي شاهنامه را تا پادشاهي بهمن به پايان رساندند.
در سدهي هفدهم ميلادي، تاواكاشويلي، «زاآكياني» (داستان ضحاك) را به شعر برگرداند. برگردان به نثر داستان فريدون نيز به نام «فريدونياني» به دست مترجمي ناشناس در سدههاي پانزدهم و شانزدهم ميلادي انجام شد. همچنين برگردان به نثر بخشهايي از شاهنامه از مترجمي ناشناس در سدهي شانزدهم، در دست است.
از سوي ديگر، جلد نخست روايات گرجي شاهنامه با يادداشتهاي يوستين آبولادزه در سال 1916 به چاپ رسيد. جلد دوم نيز به كوشش او در سال 1934، به بهانهي جشن هزارهي فردوسي، چاپ شد؛ اما جلد سوم روايات گرجي شاهنامه را داويد كوبيدزه در سال 1974 منتشر كرد. پژوهشهاي پيگير و ثمربخش كوبيدزه دربارهي شاهنامه، در كتاب او، «روايات گرجي شاهنامه و سرچشمههاي پارسي آن»، در سال 1959 در دسترس همگان گذاشته شد.
به جز جستارهاي فراواني كه پژوهشگران گرجي دربارهي شاهنامه به چاپ رساندهاند، از چهار كتاب باارزش نيز بايد ياد كرد: «فردوسي» (1963)، «فردوسي و شاهنامهي او» (1995)، «فردوسي و شاهنامه» (1995) و «روايات پارسي و گرجي دربارهي ضحاك» (2003)؛ افزون بر اين، ايرانشناس و شاعر زن گرجي، شالواشويلي، «داستان بيژن و منيژه» را در سال 1976، «داستان منوچهر» را در سال 1977، «داستان كيكاوس» را در سال 1987، «داستان سياوش» را در سال 1999 و «سرگذشت خسرو پرويز» را در سال 2009 و نيز مجموعهي برگزيدهاي از داستانهاي شاهنامه را در سال 2011 چاپ كرد.
از ديگر تلاشهاي پژوهشگران گرجي دربارهي شاهنامه، اين نمونهها درخور يادآوري است: «پيروان و ادامهدهندگان شاهنامه» از داويد كوبيدزه (1975) كه فصلي از كتاب تاريخ ادبيات فارسي اوست، «چهرهي بانوان در شاهنامه» از گيوناشويلي (1965)، «زبان نو در شاهنامهي فردوسي» از ليلي ژرژلياني (2008).
ميدانيم كه برجستهترين چهرهي شاهنامه، رستم است. او را بايد نمايندهي ويژگيهاي ملي ايرانيان دانست. در روايتهاي گرجي، مجموعهي كم و بيش بزرگي به نام «رستمياني» (داستانهاي رستم) هست كه ارزش و اهميت بسيار دارد. برگردان گرجي اين مجموعه، واژه به واژه نيست و در برخي جاها فشرده است و بنا به پسند خوانندگان، نكتههايي به آن افزوده شده است. اين اثر نشان از نفوذ همهسويهي شاهنامه در بافت جامعهي گرجستان دارد. به راستي هم فرهنگ ايراني براي گرجيان بسيار اثرگذار بوده است؛ تا بدان جا كه ميتوان گفت كه گرجيان به اندازهي خود ايرانيان به شعر فارسي دلبسته بودند. اين مايه از دلبستگي، پيوند معنوي بسياري ميان دو ملت پديد آورد و دوستي و مهر را جانشين جنگ و دشمني ساخت. نمونههايي هم كه در اينجا برشمرده شد، نشانگر پيوند ژرف ميان گرجيان با ريشهدارترين بخش فرهنگ ايران است و نگرش ما را به فراسوي پيوندهاي گسترده و باستاني دو كشور ميبرد.
گروه شاهنامهي امرداد