برگرفته از سبک شناسی – محمدتقی بهار
زبان پارسی
فارسی زبانی است که امروز بیشتر مردم ایران، افغانستان، تاجیکستان و قسمتی از هند، ترکستان، قفقاز و بین النهرین بدان زبان سخن میگویند، نامه مینویسند و شعر میسرایند.
تاریخ زبان ایران تا هفتصد سال پیش از مسیح روشن و در دست است و از آن پیش نیز از روی آگاهیهای علمیدیگر میدانیم که در سرزمین پهناور ایران – سرزمینی که از سوی خراسان (مشرق) به مرز تبت و ریگزار ترکستان چین و از جنوب شرقی به کشور پنجاب و از نیمروز (جنوب) به سند و خلیج پارس و بحر عمان و از شمال به کشور سکاها و سارماتها (جنوبی روسیه امروز) تا دانوب و یونان و از مغرب به کشور سوریه و دشت حجاز و یمن میپیوست مردم به زبانی که ریشه و اصل زبان امروز ماست سخن میگفتهاند.
زرتشت پیمبر ایرانی میگوید که ایرانیان از سرزمینی که «اَیْرانَ وَیجَ» نام داشت و ویژۀ ایرانیان بود، به سبب سرمای سخت و پیدا آمدن ارواح اهریمنی کوچ کردند و به سرزمین ایران درآمدند. دانشمندان دیگر نیز دریافتهاند که طایفۀ «اَیْریا» از سرزمینی که زادگاه اصلی آنان بود برخاسته گروهی به ایران، گروهی به پنجاب و برخی به اروپا شتافتهاند و در این کشورها به کار کشاورزی و چوپانی پرداختهاند و زبان مردم ایران، هند و اروپا همه شاخههایی هستند که از آن بیخ رسته و باز هر شاخ شاخۀ دیگر زده و هر شاخه برگ و باری دیگرگون برآورده است.
در علم نژادشناسی مردم اروپایی را به هشت شعبه بخش کردهاند و زبان آنان را نیز از یک اصل دانستهاند به طریقی که گذشت.
ما را اینجا به سایر زبانها کاری نیست، چه آن علم خود به دانستنیهای دیگر که آن را زبانشناسی و فقه اللغه گویند باز بسته است. ما باید بدانیم که تاریخ زبان مادری ما از روزی که نیاکان ما بدین سرزمین درآمدهاند تا به امروز چه بوده است و چه شده است و چه تطورها و گردشهایی در آن یافته است، از این رو به قدیمترین زبانهای ایران باز میگردیم.
زبان مادی
قدیمترین یادگاری که از زندگی نیاکان باستانی ما باقی است «نُسکهای اَوسْتا» است که شامل سرودههای دینی، احکام مذهبی و محتوی تواریخی است که شاهنامۀ فردوسی نمودار آن است و مطالب تاریخی آن کتاب از «کیومرث» تا زمان «گشتاسب شاه» میپیوندد، و پادشاهی اَپَرداتَه (پیشدادیان)،کَویان (کیان) و زمانۀ هفت خدایی را با هجوم بیگانگان، مانند: اژیدهاک (ضحاک) و فراسیاک تور (افراسیاب) ترک تا پیدا آمدن زردتشت سپیتمان شرح میدهد.
در این روایات همه جا میرساند که رشتۀ ارتباط سیاسی، اجتماعی و ادبی ایران هیچ وقت نگسسته و زبان این کشور نیز به قدیمترین زبانهای تاریخی یا قبل از تاریخ میپیوندد و «گاثۀ زردشت» نمونۀ کهنترین آن زبانهاست.
اما آنچه از تواریخ ایران، روم، نوشتههای سمگ و تواریخ دیگر مردم همسایه بر میآید، دوران تاریخی ایران از مردم «ماد» که یونانیان آن را مدی و به زبان دری «مای» و «ماه» گویند برنمیگذرد، و پیداست که زبان مردم ماد یا ماه زبانی بوده است که با زبان دورۀ بعد از خود که زبان پادشاهان هخامنشی باشد تفاوتی نداشته، زیرا هرگاه زبان مردم ماد که بخش بزرگ ایرانیان و مهمترین شهرنشینان آریایی آن زمان بودهاند با زبان فارسی هخامنشی تفاوتی میداشت. هر آینه «کورش»، «داریوش» و غیره در کتیبههای خود که به سه زبان فارسی، آشوری و عیلامیاست، زبان مادی را هم میافزودند تا بخشی بزرگ از مردم کشور خود را از فهم آن نبشتهها ناکام نگذارند، از این رو مسلم است که زبان مادی خود، زبان فارسی باستانی یا نزدیک بدان و لهجهای از آن زبان بوده است و از نام پادشاهان ماد مانند «فراَ اوَرْت»، «خشِثَرْیت»، «فْروَرَتْیش»، «هُووَخشَثْرَهْ»، «آستیاک – اژی دهاک»، «اَرتی سس- اَرته یس- اَرته کاس آ» به لفظ «اَرْتَ» آغاز میشود و «اِسْپادا» که سپاد و سپاه باشد نیز یکی این دو زبان معلوم میگردد.
«هرودوت» در جایی که از دایۀ کورش اول یاد میکند میگوید، نام وی «سْپاکُو» بوده، سپس آورده است که «سپاکو» به زبان مادی، سگ ماده را گویند و معلوم است که نام سگ «سپاک» بوده است و (واو) آخر این کلمه حرف تأنیث است که هنوز هم این حرف در واژۀ بانو و در پسرو، دادو، دخترو و کاکو به عنوان تصغیر یا از روی عطوفت و رأفت باقی است، یکی از رجال آن زمان نیز (سپاکا) نام داشته است که واژۀ نرینۀ سپاکو باشد.
بعضی از دانشمندان را عقیده چنان است که گاثۀ زردشت به زبان مادی است و نیز برخی برآنند که زبان کردی که یکی از شاخههای زبان ایرانی است از باقیماندههای زبان ماد است بالجمله چون تا امروز هنوز کتیبۀ سنگی یا سفالی از مردم ماد به دست نیامده است نمیتوان زیاده بر این دربارۀ آن زبان چیزی گفت مگر از این پس چیزی کشف گردد و آگاهی بیشتری از این زبان بر معلومات بشر چهره گشاید.
اوستا و زند
زبان دیگر زبان «اَوِسْتا» است.
اوستا در اصل «اَوْپِسْتاکْ» است به معنی بنیان جا افتاده و محکم، کنایه است از آیات محکمات و شریعت پابرجای و به صیغۀ صفت مشبهه است، در «تاریخ طبری» و دیگر متقدمان از مورخان عرب «ابستاق» و «افستاق» ضبط شده است و در زبان دری «اُوسْتا – اُسْتا – وُسْت – اُسْت» به اختلاف دیده میشود و همه جا با لفظ «زند» ردیف آمده است – کاف آخر «اوپستاک» که از قبیل کاف «داناک» و «تواناک» است در زبان دری حذف میشود و تلفظ صحیح این کلمه بایستی «اوْپِستا» باشد ولی به تقلید شعرایی که به ضرورت این کلمه را مخفف ساختهاند ما آن لفظ را «اوْسِتْا» خوانیم.
اما لفظ زند از آزنتی «Azanti» و به معنی گزارش و ترجمه است و مراد از زند کتب پهلوی است که نخستین بار کتاب اوستا بدان زبان ترجمه شده است و پازند مخفف «پات زند» میباشد که با پیشاوند «پات» ترکیب یافته و به معنی دوباره گزارش یا ترجمه و برگردانیدن زند است به زبان خالص دری.
پازند عبارت است از نُسکهایی که زند را به خط اوستایی و به زبان فارسی دری ترجمه کرده باشند و از این رو متأخران خط اوستایی را خط پازند نامند و ما باز از آن صحبت خواهیم کرد.
قسمتی از اوستا عبارت بوده است از قصیدههایی (سرودهایی) به شعر هجایی در ستایش اورمزد و سایر خدایان اَرْیایی (امشاسپنتان) که سمت زیردستی یا مظهریت نسبت به اورمزد و خدای بزرگ یگانه داشتهاند و اشاراتی داشته در بیان بنیان خلقت و وجود کیومرث و گاو نخستین «ایوداذ» و کشته شدن گاو و کیومرث به دست اهرمن و پیدا شدن نطفۀ کیومرث در زیر خاک به شکل دو گیاه که نام آن دو (مهری و مهریانی – مردی و مردانه – ملهی و ملهیانه – میشی و میشانه – به اختلاف روایات) بوده است و مورخان آن را از جنس «ریواس» دانند و ظاهرا مرادشان همان «مهر گیاه» معروف باشد. و نیز مطالبی داشته در پادشاهی هوشنگ (هوشهنگ)، طهمورث، جمشید، ضحاک (اژدهاک)، فریدون، سلم، تور، ایرج، منوچهر، کیقباد، کاوس، سیاوخش، کیخسرو، افراسیاب، لهراسب، گشتاسب، زرتشت، خانوادۀ زرتشت، جمعی دیگر از وزرا و خاندانهای تورانی و ایرانی و نیز اوراد، دعاها، نمازها، احکام دینی، دستورالعملهای پراکنده در آداب و اصطلاحات مذهبی و امثال اینها و پیداست که این کتاب از اثر فکر یک نفر نیست و یا قسمتهایی از اوستا بعدها نوشته شده است و چنین گویند که «گاثه» قدیمترین قسمت اوستا است و سایر قسمتها به آن کهنگی نیست.
اینک شرحی که راجع به جمع آوری اوستا از روایات مختلف و از اسناد پهلوی در دست است یادآوری مینماییم:
گویند اوستای قدیم دارای ۸۱۵ فصل بوده است منقسم به ۲۱ نسک یا کتاب و در عهد ساسانیان پس از گردآوری اوستا از آن جمله ۳۴۸ فصل به دست آمد که آن جمله را نیز به ۲۱ نسک تقسیم کردند و دانشمندان محقق ۲۱ نسک ساسانی را به ۳۴۵۷۰۰ کلمه برآورد کردهاند و از این جمله امروز ۸۳۰۰۰ کلمه در اوستای فعلی موجود و باقی به تاراج حادثات رفته است.
در کتب سنت از جمله در «دینکرت» روایتی آوردهاند و در نامۀ «تنسر» به شاه مازنداران نیز بدان اشاره شده و مسعودی مورخ عرب و جمعی دیگر از مورخان اسلامیهم نقل کردهاند که «اسکندر» بعد از فتح «اصطخر» اوستا را که بر دوازده هزار پوست گاو نوشته بودند برداشت و مطالب علمیآن را از طب، نجوم و فلسفه به یونانی ترجمه کرد و به یونان فرستاد و خود آن کتاب را بسوزانید.
و نیز دینکرت که یکی از کتب قدیم پهلوی است گوید:
«دارای دارایان هَماک اَپستاک و زندچی گون زرتوهشت هَچ اَوْهر مزد پَتْ گرپت ونپشتک دوپچین یَوکْ پَتْ گنچی شپیکان (شسپیکان- ن.ل) یِوک پَتْ دِچْوی نَپَشْت داشتن پرمود»
در کتاب «شتروهای ایران» گوید:
«اَنیک زرتشت دین آورد از فرمان و شتاسپ شه هزار و دوست فَرْکَرْت پَتْ دین دیپوریه پت تختکیهاء زرین کرت و نپشت و پت گنچهان اتهش نیهاذ و انیک کجستک سکندر سوهت و اندر او دریاپ فکند دینکرتی هپت خذایان.»
یعنی: «دیگر دارای پسر دارا همگی اوستا و زند را چنان که زردشت از هرمزد پذیرفت و نبشت در دو نسخه یکی به گنج شایگان و یکی به دژنپشت فرمود نگاه دارند، (روایت دیگر) هزار و دویست فر کرد (فصل) بدین دبیری به تختههای زرین تعبیه نمود و نبشت و به گنج آن آتش نهاد، پس سکندر ملعون دینکرت هفت خدایان را سوزانیده در دریا افکند.»
گویند نخستین کسی که بعد از اسکندر ملعون از نو «اوستا» را گرد آورد و آیین دیرین مزدیسنا را نو کرد «وُلَخْش» اشکانی بود (۵۱-۷۸ ب م) ولخش همان است که ما او را «بلاش» خوانیم. در میان اشکانیان پنج شهنشاه به این نام شناختهاند، دار مستتر گوید، کسی که اوستا را گرد کرده است باید ولخش نخستین باشد، زیرا او مردی دیندار بوده است. و بعضی گمان کردهاند که این شهنشاه ولخش سوم است که از (۱۴۸ تا ۱۹۱ ب م) پادشاهی کرده است.
پس از ولخش اشکانی اردشیر پاپکان مؤسس دولت ساسانیان بنای سیاست و پادشاهی ایران را بر مذهب نهاد و دین و دولت را به یکدیگر ترکیب داد و آیین زرتشت را که غالبا ظن قوی بر آن است که اشکانیان هم دارای همان آیین بودهاند – آیین رسمیکشور ایران قرارداد، و این کار او به سایر عاقلانه بود، زیرا آن دوره به سبب قوت گرفتن دین مسیحی در انحاء کشور ایران و روم، دورۀ قوت دین و آغاز نفوذ دینداری محسوب میشد، چنانکه بعد هم دیده شده که از سویی مانی پدید آمد و بعد مزدک ظهور کرد و چندی نگذشت که حضرت محمد بیرون آمد.
یک علت دیگر تعصب دینی اردشیر آن بود که پدران و نیاکان او به قولی امیران و رییسان دین زرتشتی بودهاند، «پاپک» که به قولی پدر و به قولی پدر ِمادر اردشیر بوده است از امرای محلی پارس و از آن بزرگانی بود که بازماندۀ امرا و شاهان «پَرَتَه دار» فارس بودند پادشاهان پرته دار فارس که نخستین آنان «بَغَ کْرِتَ» و سپس (بَغَ دَاتَ) و آخر آنان «پاپک» است همه در فارس و قسمتی از هندوستان ریاست و بزرگی داشتهاند، و سکه زدهاند و روی سکۀ آنها نقش آستانۀ آتشکده و درفش (علم چهارگوشه) که شاید همان درفش کاویان باشد دیده شده است و پادشاه با «پنام» که سرپوش ویژۀ عبادت است در پیشگاه آتشکده به حال خشوع ایستاده است.
این پادشاهان دست نشاندۀ اشکانیان بودهاند و از عهد اسکندر و خلفای اسکندر به ریاست مذهبی و کمکم به پادشاهی گماشته میشدند و اردشیر چنان که گذشت یا پسر پاپک آخرین شاهان مذکور و یا پسر ِدختر او بوده است و چون پدران و نیاکان اردشیر جنبۀ مذهبی داشتهاند، از سکههای آنها این جنبه به خوبی دیده میشود. خود او هم در استواری بنیان دین کوشید و دین و دولت را با هم کرد و به وزیر خود (تنسر) هیرپدان هیرپد امر کرد که اوستای پراکنده را گرد آورد و خود را در سکهها خداپرست و خدایی نژاد خواند.
در عهد «شاهپور» پسر اردشیر و جانشینان وی نیز در گردآوری اوستا و تهیۀ فقه و سایر احکام و عبادات زرتشتی توجه و اعتنای کامل به عمل آمد و در حمایت از آیین مزبور کار به تعصب کشید از آن جمله مانی پیر فدیک سخن گوی و مصلح بزرگ ایرانی به اعتماد آزادی مذهبی که پیش از ساسانیان در ایران موجود و برقرار بوده است در عصر شاپور اول ظاهر شد و شاهپور را دعوت کرد. شاپور با او به عادت قدیم رفتار نمود و مانی کتابی از کتابهای خود را به نام شاپور نوشت و نام آن را «شاهپو هرگان» نهاد، لیکن در زمان بهرام پسر هرمز وی را برخلاف وصیت زرتشت و برخلاف اصول دینی که در ایران مرسوم بود کشتند.
خلاصه، قسمتی از اوستا در زمان شاپور اول به دست آمد و در عصر شاپور دوم «آذر پاذمار سپندان» – که موبدی بزرگ و سخنگویی گران مایه بود و بعض مورخان عرب او را زرتشت ثانی نامیدهاند و واقعۀ ریختن مس گداخته بر سینۀ زردشت منسوب به اوست خرده اوستا را آورد و چنان به نظر میرسد که تمام اوستا را به دست آوردند و یا مدعی شدند که اوستا به تمامیبه چنگ آمده است و دانشمندی دیگر مرسوم به «ارتای ویراف» نیز در عالم خواب، سیری در بهشت و دوزخ کرد و احکامیدیگر پیدا آورد که در کتاب «ارتای ویراف نامک» مندرج است، و نیز تفسیرهای اوستا از این به بعد به زبان پهلوی رایج گشت.
در قرن نهم میلادی و دوم هجری مؤلف دینکرت – که تفسیری از اوستا و مهمترین کتب فقه، عبادت و احکام مزدیسنی است – گوید اوستا دارای ۲۱ نسک است، و اسامیآنها را ذکر میکند و مجموع ۲۱ نسک را به اصطلاح زبان پهلوی به سه قسمت منقسم مینماید به قرار ذیل:
الف- گاسانیک
ب-هاتَکْ مانْسَریک
ج- داتیک
گاسانیک یعنی بخش «گاثه» که سرودهای دینی و منسوب است به خود زرتشت و محتویات آن ستایش اهورامزده و مراتب ادعیه و مناجاتها میباشد.
هاتک مانسریک، مخلوطی از مطالب اخلاقی و قوانین و احکام دینی است.
داتیک، فقه و احکام و آداب و معاملات است.
اما بعد از این تاریخ (یعنی بعد از قرن سوم هجری) معلوم نیست چه وقت بار دیگر اوستا دست خورده و قسمتی از آن از میان رفته است. باری آن چه امروز از این کتاب در دست ما باقی است پنچ جزو یا پنج بخش است و به این نام معروف:
۱- یَسْنا – که گاثه جزء آن است، و معنی آن ستایش میباشد.
۲- ویسپَرَذ ْ- که آن هم از ملحقات یسنا و در عبادات است و معنی آن «همۀ ردان و پیشوایان» است.
۳- وَنْدایداذ – که در اصل وندیودات بوده است، یعنی ادعیه و اوراد بر ضد دیوان و اهریمنان.
۴- یَشْت – که قسمت تاریخی اوستا از آن مستفاد میشود آن هم از مادۀ یسنا و به معنی عبادت و ستایش است.
۵- خرده اَوِستا – یعنی اوستای مختصر یا مسائل مختصر و خرد اوستا، و آن عبارت است از عبادات روزانه، ماهیانه، سالیانه، اعیاد، جشنها، طریقۀ زردشتی گری، کُشتی بستن، آداب زناشویی، عروسی، سوگواری و غیره.
زبان اوستایی هم یکی از اصول و پایههای زبان ایران است. این زبان خاصه قسمتهای قدیم آن «گاثه» بسیار کهنه به نظر میرسد و مانند زبان سنسکریت و عربی دارای اعراب است، یعنی اواخر کلمات از روی تغییر عوامل تغییر میکرده است و حرکات گوناگون به خود میگرفته است، همچنین دارای علایم جنسی و تثنیه بوده است.
زمان زردشت
اگر گاثه را از زرتشت معاصر «ویشتاسپ شاه» بدانیم زمان نزول آن سخنان را باید بین سنه (۶۳۰ قبل از میلاد) – یعنی سی سال بعد از زمان تولد زردشت و چند سال قبل از سنه ۵۸۳ ق م که زمان شهادت زردشت باشد – دانست، چه برحسب روایات پهلوی زردشت در سی سالگی مبعوث شده است.
فارسی باستان
دیگر زبان فارسی باستان است که آن را «فرس قدیم» نامیدهاند این همان زبانی است که بر سنگهای «بیستون»، «اَلَوَنْد»، صد ستون «تخت جمشید»، دخمههای هخامنشی، لوحهای زرین و سیمین بُنلاد تخت جمشید و جاهای دیگر کنده شده است و مهم تر از همه نبشتۀ بیستون است که داریوش شاهنشاه هخامنشی تاریخ بیرون آمدن و به شهنشاهی رسیدن و کارنامههای خود را در آن جا گزارش داده است و خطی که آثار نام برده بدان نوشته شده است خط میخی است.
این زبان نیز یکی دیگر از زبانهای قدیم ایران است و با اوستایی فرق اندک دارد و آن نیز چون اوستایی دارای اعراب و تذکیر و تأنیث میباشد؛ خط میخی برخلاف اوستایی و پهلوی از چپ به راست نوشته میشده است.
پهلوی
دیگر زبان پهلوی است، این زبان را فارسی میانه نام نهادهاند و منسوب است به «پرثوه» نام قبیلۀ بزرگی یا سرزمین وسیعی که مسکن قبیلۀ پرثوه بوده و آن سرزمین خراسان امروزی است که از مشرق به صحرای اتابک (دشت خاوران قدیم) و از شمال به خوارزم و گرگان و از مغرب به قومس (دامغان حالیه) و از نیمروز به سند و زابل میپیوسته، مردم آن سرزمین از ایرانیان (سَکَه) بودهاند که پس از مرگ اسکندر یونانیان را از ایران رانده دولتی بزرگ و پهناور تشکیل کردند و ما آنان را اشکانیان گوییم و کلمۀ پهلوی و پهلوان که به معنی شجاع است از این قوم دلیر که غالب داستانهای افسانۀ قدیم شاهنامه ظاهرا از کارنامههای ایشان باشد باقی مانده است.
زبان آنان را زبان «پرثوی» گفتند و کلمۀ پرثوی به قاعدۀ تبدیل و تقلیب حروف «پهلوی» گردید و در زمان شهنشاهی آنان خط و زبان پهلوی در ایران رواج یافت و نوشتههایی از آنان به دست آمده است که قدیمترین همه دو قبالۀ ملک و باغ است که به خط پهلوی اشکانی بر روی ورق پوست آهو نوشته شده و از «اورامان کردستان» به دست آمده است و تاریخ آن به (۱۲۰ پیش از میلاد مسیح) میکشد.
زبان پهلوی زبانی است که دورهای از تطور را پیموده و با زبان فارسی دیرین و اوستایی تفاوتهایی دارد، خاصه آثاری که از زمان ساسانیان و اوایل اسلام در دست است به زبان دری و فارسی بعد از اسلام نزدیک تر است تا به فارسی قدیم و اوستایی چنان که بعد از این در جای خود بدان اشاره خواهد شد.
زبان پهلوی از عهد اشکانیان زبان علمیو ادبی ایران بود و یونان مآبی اشکانیان به قول محققان، صوری و بسیار سطحی بوده است و از این رو دیده میشود که از اوایل قرن اول میلادی به بعد این رویه تغییر کرده سکهها، کتیبهها، کتابهای علمیو ادبی به این زبان نوشته شده است و زبان یونانی متروک گردیده است و قدیمترین نوشتۀ سنگی به این خط کتیبۀ اردشیر اول در نقش رستم و شاپور اول است که در شهر شاپور اخیرا بر روی ستون سنگی به دو زبان پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی کشف گردیده است.
زبان پهلوی و خط پهلوی به دو قسمت تقسیم شده است:
۱- زبان و خط پهلوی شمالی و شرقی که خاص مردم آذربایجان و خراسان حالیه (نیشابور- مشهد – سرخس – گرگان – دهستان – استوا – هرات – مرو) بوده و آن را پهلوی اشکانی یا پارتی و بعضی پهلوی کلدانی میگویند و اصح اصطلاحات (پهلوی شمالی) است.
۲- پهلوی جنوب و جنوب غربی است که هم از حیث لهجه و هم از حیث خط با پهلوی شمالی تفاوت داشته و کتیبههای ساسانی وکتابهای پهلوی که باقی مانده به این لهجه است و به جز کتاب «درخت اسوریک» که لغاتی از پهلوی شمالی در آن موجود است دیگر سندی از پهلوی شمالی در دست نیست مگر کتیبهها و اوراقی مختصر که گذشت؛ معذلک لهجۀ شمالی از بین نرفت و در لهجۀ جنوب لغتها و فعلها زیادی از آن موجود ماند که به جای خود صحبت خواهیم کرد.
در وجه تسمیۀ پهلوی اشاره کردیم که این کلمه همان کلمۀ «پرثوی» میباشد که به قاعده و چم تبدیل حروف به یکدیگر حرف (ر) به (لام) و حرف (ث) به (ه) بدل گردیده و «پهلوی» شده است، پس به قاعدۀ قلب لغتهایی که در تمام زبانها جاری است چنان که گویند قفل و قلف و نرخ و نخر و چشم و چمش، این کلمه هم مقلوب گردیده «پهلوی» شد. این لفظ در آغاز نام قومیبوده است دلیر که در (۲۵۰ ق م) از خراسان بیرون تاخته یونانیان را از ایران راندند و در (۲۲۶ ب م) منقرض شدند – و آنان را پهلوان به الف و نون جمع و پهلو و پهلوی خواندند، و مرکز حکومت آنان ری، اصفهان، همدان، ماه نهاوند، زنجان و به قولی آذربایجان بود که بعد از اسلام مملکت پهلوی نامیدند – در عصر اسلامیزبان فصیح فارسی را پهلوانی زبان و پهلوی زبان خواندند و پهلوی را برابر تازی گرفتند نه برابر زبان دری و آهنگی را که در ترانههای «فهلویات» میخواندند نیز پهلوی و پهلوانی میگفتند؛ پهلوانی سماع و لحن پهلوی و گلبانگ پهلوی اشاره به فهلویات میباشد.
مسعود سعد گوید:
بشنو و نیکو شنو نغمۀ خنیاگران به پهلوانی
سماع به خسروانی طریق
خواجه گوید:
بلبل به شـاخ سرو به گلبانگ پهلوی
میخواند دوش درس مقامـات معنوی
شاعری گوید:
لحــن او را مــن و بیـــت پــــهلـــوی
زخــمــۀ رود و ســرود خســـروی
زبان سغدی
دیگر زبان سُغدی است، سُغْد نام ناحیهای است خرم، آباد و پر درخت که «سمرقند» مرکز اوست و در قدیم تمام ناحیۀ بین «بخارا»، «سمرقند» و حوالی آن ایالت را سُغد میخواندهاند – این نواحی در اوایل اسلام به سبب خوبی آب و هوا و نعمت فراوان مشهور شده یکی از چهار بهشت دنیا به شمار میآمده است.
این نام در کتیبۀ بزرگ داریوش به نام (سوگدیانا) ذکر شده است و از شهرستانهای مهم ایران شمرده میشد و زبان مردم آن نیز لهجه یا شاخهای از زبان ایرانی و به سغدی معروف بوده است، این زبان در طول خطی متداول بوده است که از دیوار چین تا سمرقند و آسیای مرکزی امتداد داشته و مدت چند قرن این زبان در آسیای مرکزی زبان بین المللی به شمار میرفته است.
هنوز یادگار این زبان در آن سوی جیحون و درۀ زرافشان و نواحی سمرقند، بخارا، بلخ و بدخشان باقی است و یادگار دیگری نیز از آن در ناحیۀ «پامیر» متداول است و قدیمترین نمونه ایی که از این زبان به دست ما رسیده اوراقی است که از کتابهای مذهبی مانی پسر فدیک، پیمبر مانویان به خط آرامیو این ورقه در سالهای نزدیک، به دست کاوش کنندگان آثار قدیم که در ترکستان چین به کاوش و پژوهش پرداخته بودند از زیر انقاص شهر ویران «تورفان» و سایر قسمتهای ترکستان چین پیدا آمده است و چون آن را خواندند، دانستند که سرودهای دینی مانی و شعرهایی است که در کیش مانوی گفته شده و از آیات کتابهای مذکور است و نیز برخی اسناد از کیش بودایی و فصلی از عهد جدید ترسایان و مطالبی که هنوز حل نشده است در میان آنها است.
هرچند این آیهها و شعرها پاره پاره، جدا جدا و شیرازه فرو گسسته است و گویا باز ماند و مره ریگی است از کتابهای پارسی مانی «شاپورگان» و کتابی دیگر که نام آن «مهرک نامه» بوده است. اما با وجود این به تاریخ تطور زبان پارسی یاری بزرگی کرده بسیاری از لغتهای فارسی را که با لغات اوستا، فارسی باستانی و پهلوی از یک جنس ولی به دیگر لهجه است به ما وانمود میسازد و بنیاد قدیم زبان سغدی و بلکه ریشه و پایۀ زبان شیرین «دری» را که زبان فردوسی و سعدی است معلوم میدارد؛ و نیز از کشفیات به زبانهای آریایی دیگری که زبان «تخاری» و زبان «سکایی» باشد میتوان پی برد و اکنون مشغول حل لغات و تدارک صرف و نحو آن زبانها میباشند.
زبان دری
در معنی حقیقی این کلمه اختلاف است و در فرهنگها وجوه مختلف نگاشتهاند و از آن جمله آن است که:
«گویند لغت ساکنان چند شهر بوده است که آن بلخ، بخارا، بدخشان و مرو است و طایفهای بر آن اند که مردمان درگاه کیان بدان متکلم میشدهاند و گروهی گویند که در زمان «بهمن اسفندیار» چون مردم از اطراف عالم به درگاه او میآمدند و زبان یکدیگر را نمیفهمیدند بهمن فرمود تا دانشمندان زبان فارسی را وضع کردند و آن را دری نام نهادند یعنی زبانی که به درگاه پادشاهان تکلم کنند و حکم کرد تا در ممالک به این زبان سخن گویند – و منسوب به دره را نیز گویند همچو کبک دری و این به اعتبار خوشخوانی هم میتوان بوده باشد زیرا که بهترین لغات فارسی زبان دری است.»
از این تقریرها و توجیههای دیگر چیزی که بتوان پذیرفت دو چیز است:
یکی آن که در دربار و میان بزرگان در خانه و رجال مداین (تیسفون پایتخت ساسانی) به این زبان سخن میگفته باشند.
دیگر آنکه این زبان، زبان مردم خراسان، مشرق ایران، بلخ، بخارا و مرو بوده باشد و جمع بین این دو وجه نیز خالی از اشکال است و مسائلی که این دو وجه را تأیید میکند.
قدیمترین آثار زبان ایران
مورخان اسلامی نوشتهاند نخستین کسی که به زبان پارسی سخن گفت «کیومرث» بود و معلوم است که این سخن افسانهای بیش نیست. اما آن چه تا امروز از روی آثار صحیح و تاریخی به دست آمده است قدیمترین کلامیاز زبان ایرانی که در دست ما میباشد همان سخنان اشو زرتشت سپیتمان است که در سرودهای دینی «گاثه» مندرج است و بعد از آن قسمتهای قدیم اوستا که غالب آنها نیز نظم است نه نثر؛ گاثه به زبانی است که آریاییهای هند نزدیک بدان زبان کتابهای دینی و ادبی قدیم خود را تألیف و نظم نمودهاند، نام کتاب زردشت چنان که گذشت «اوپستاک» بود و گاهی از آن کتاب به عبارت «دَین» تعبیر میشده است. مخصوصا در کتاب پهلوی «بندهش» به جای اوستا همه جا «دین» آمده است و خط اوستایی را هم بدین مناسبت «دَینْ دِپیوَریه» گویند، یعنی خط دین و در «دینکرت» و سایر کتابها هرجا که گوید «زردشت دین آورد» مرادش اوستا است.
دیگر کتیبههایی است که از هخامنشیان باقی مانده است که مهمترین آنها کتیبۀ بهستان (= بیستون) میباشد و ما اینک اشاراتی به مجموع کتیبههای سنگی و سفالی مینماییم:
۱- در شهر پازارگاد یا پاسارکاد عبارتی بوده است به خط میخی که: «من، کورش، پادشاه هخامنشی ام» و نیز مجسمهای از زیر خاک در ۱۳۰۷ به اهتمام پروفسور هرتسفلد بیرون آمده و بر آن این سطور نبشته است: «من، کورش، شاه بزرگم»
۲- کتیبۀ بیستون
این نوشته بر تخته سنگی بزرگ در درۀ کوچکی از کوه معروف به بیستون (بغستان) از طرف «داریوش» کنده شده است، و در زیر نبشتهها صورت داریوش است که پای خود را بر زبر مردی که بر زمین به پشت درافتاده است نهاده و کمان در دست دارد و پیشروی او نه نفر از طاغیان بریسمان بسته با جامههای گوناگون دیده میشوند و بر بالای صفه پیکر «فَرَوَهَرْ» نمودار است و پشت سر داریوش دو تن از بزرگان ایستادهاند. داریوش در این جا دو کتیبه دارد: یکی کتیبۀ بزرگ به خط میخی و به زبان فارسی قدیم، عیلامیو بابلی در دو هزار کلمه؛ دیگر کتیبهای کوچک به زبان فارسی و عیلامیدر صد و پنجاه کلمه. خلاصۀ این نوشتهها شرح فتوحات داریوش و فرو نشاندن فتنۀ بردیای دورغین «گئوتامای مغ» و داستان نه تن از طاغیان میباشد. این کتیبه مهم ترین ِکتیبههای هخامنشی است و از روی این نوشتهها قسمت بزرگی از تاریخ هخامنشی روشن میگردد.
۳- کتیبۀ تختجمشید
در وادی مرودشت که رود «کور» از میانش جاری است، در دامنۀ کوه رحمت، پشت به مشرق و روی مغرب بر کمر کوه چند کاخ و عمارت بزرگ بوده است، و شهری هم – که به اغلب احتمالات «پارس» نام داشته و پیش از شهر «سْتَخْرْ» و بعد از شهر «پارسَ کْرتَ» پایتخت «فارس» بوده است و یونانیان آن را «پرس پولیس» خواندهاند – در پیرامون این عمارات وجود داشته است.
این عمارات بر طبق کتیبههایی که از داریوش و خشایارشا باقیمانده است هرکدام نامیخاص داشته، آن چه پیشاپیش پله و دروازۀ ورود به مغرب قرار دارد. بارگاه شاهنشاهی و بر طبق کتیبۀ درب بزرگ به صفت «وَسْ دَهْیو» یعنی «همه کشور» یا «همه کشورها» خوانده میشده است و جایگاه پذیرایی فرستادگان و بار دادن همۀ رعایای شاهنشاهی هخامنشی بوده؛ دیگر «اَپَدانَهْ» نام داشت ظاهرا از همان مادۀ «آبادان» و بیرونی شمرده میشد، قصر دیگر در دست چپ «اَپَدانَه» واقع است نام «صد ستون» داشته است و این نام در کتیبۀ پهلوی «شاپور سکانشاه» که روزی در این عمارت فرود آمده است دیده میشود و به جای خود از آن کتیبه گفتگو خواهد شد.
دیگر کاخ «هَدِشْ» یا «هَدیشْ» به یاء مجهول بر وزن «مَنشْ» نام داشت و در سوی جنوبی اپدانه واقع بود، چنین پنداشتهاند که این کاخ اندرونی شاهنشاهی و حرم سرای بوده است و این حدس به دلایلی درست مینماید چه شاید واژۀ «هَدیش» اصل و ریشۀ «خدیش» باشد، که به زبان دری کدبانو، خاتون بزرگ و رسمیرا گویند و چنان که خواهیم دید حرف «خ» و «ه» در زبان فارسی به یکدیگر بدل میشوند.
عمارت دیگر «تَجَر» است و آن کاخ کوچک تری بوده است در ضلع شمالی صفۀ تخت جمشید که آن را قصر زمستانی یا «آفتابکده» پنداشتهاند، در فرهنگها «تجر» بر وزن شَرَر خانۀ زمستانی را گویند و بعضی مخزن و صندوق خانه نیز هست، و این بنا رو به آفتاب ساخته شده است و امروز این کاخ را آینه خانه گویند و دو کتیبه از سکانشاه به پهلوی و یک کتیبه از عضدالدوله فنا خسرۀ دیلمیبه خط کوفی و چند کتیبۀ دیگر از آل مظفر و تیموریان در آن جا هست. سوای این چند کاخ بزرگ آثاری از معبد، خلوتها و ابنیۀ خرد و ریز دیگر نیز در آن صفه باقی است.
این بنا به دست داریوش در سنه ۵۲۰ ق م آغاز گردید و سپس داریوش ولیعهد خود خشارشا را در حیات خود به تخت نشانید و اتمام ابنیۀ نامبرده را به اهتمام وی باز گذاشت در این ابنیه نیز جای به جای کتیبههایی از داریوش، خشایارشا و اَرْتَخَشَتْرَ سوم باقی است به سه زبان پارسی، عیلامی، آشوری و اخیرا قریب سی هزار خشت مکتوب به خط میخی که نظیرش در شوش نیز به دست آمد در تخت جمشید پیدا شد و برای پختن و خواندن به فیلادلفی امریکا ارسال گردید و نیز لوحههای زرین و سیمین که در زیر پایههای عمارت به عنوان «بُنلاد» یعنی سنگ یادگارِ بنا به خط میخی از داریوش به دست افتاده درموزۀ ایران باستان در تهران موجود میباشد این کاخها را اسکندر ملعون پس از ورود به «پارسا» عمدا آتش زد و علامت آتش سوزی هنوز در آن پیداست و نگارنده خود زغالهای قدیم را دیده است ….
در تُندۀ کوه بیرون از این عمارت نیز دو دخمه است و دخمۀ سومین که گویا از آن داریوش سوم بوده ناتمام مانده است، بر آن دو نیز نقوش و نامهایی کنده شده است.
۴- کتیبهای در تنگۀ سوئز یافتهاند از داریوش اول دارای هشتاد کلمه که بعضی از آنها محو شده است، مضمون کتیبۀ مذکور چنین است – بعد از عناوین و القابی که در همۀ کتیبهها معمول است گوید:
« داریوش شاه میگوید من پارسیم و به دستیاری پارسیان مصر را گشودم و فرمودم از آب روانی که نیل نام دارد و در مصر جاری است به سوی دریایی که از پارس به آن جا میرود این کال را بکنند و این کال کنده شد چنان که من فرمان دادم و کشتیها روانه شدند از مصر از درون این کال به پارس چنانکه ارادۀ من بود»
۵- کتیبۀ نقش رستم
در سه میلی تخت جمشید دخمههایی بر بدنۀ کوه کنده و تراشیدهاند، اینها سه دخمه است که یکی روی دیگری به شکل چلیپا کنده شده است و ۲۴ متر و نیم از زمین بلندتر است در قسمت بالای این آثار حجاریهای زیبا، صورت داریوش و «گاس»، سریری که روی گاس نهاده شده، داریوش بر آن ایستاده است نقش گردیده و کتیبها ی هم به امر داریوش در آن جا کنده شده است.
۶- آثار داریوش
«شوش» در خاک خوزستان و پایتخت زمستانی شاهان هخامنشی بوده است – در شوش ارگ، قلعه و کاخ بزرگ و زیبایی داشتهاند که ستونهای سنگی شبیه به ستونهای تخت جمشید و کاشی کاریهای بسیار ممتاز در آن عمارت به کار برده شده بود و غالب این یادگارها در موزۀ «لُوْر پاریس» موجود است. در این ارگ مانند تخت جمشید خشتهایی پیدا شد از گِل رُسْ که روی آنها به خط میخی کتیبههایی نوشتهاند به زبان معهود و نسخۀ بابلی (اسوری) از همه سالم تر مانده بود، آن را مأخذ ترجمه قرار دادند و پس از سالیان رنج و بررسی عاقبت در (۱۹۲۸ مسیحی) بعد از سی سال تمام این نبشتهها خوانده شد و منتشر گردید. این نبشته از داریوش بزرگ است که نخست وی این کاخ و ارگ را آباد کرده است؛ این کتیبه بعد از کتیبۀ بیستون مهمترین نوشتهای است که از هخامنشیان به دست آمده است، و اگر نبشتههای خشتی تخت جمشید نیز خوانده شود سومین قسمت مهم این آثار شمرده خواهد شد.
همچنین در شوش کتیبههای کوتاه دیگری بر پاسنگهای ستون، آجرها، کاشیها، مجسمهها و لوحههای سنگی و میزهای مرمر و اشیاء متفرق از داریوش پیدا شده است که این شاهنشاه را معرفی مینماید؛ این یادگارها نیز همه به سه زبان پارسی، عیلامیو آسوری میباشد.
در شوش از خشایارشا، اردشیر دوم و اردشیر سوم نیز کتیبههایی یافت شده است که خود را معرفی میکنند و نام اَپَدانه، خَدیش، دَسَرْ (تچر)، پَرَدیس (فردوس= باغچه) و سَرَوُمْ (ظ:تچر) پستو یا خانۀ پسین در ضمن ذکر ابنیه و کاخها برده میشود و معلوم میدارد که عمارات شوش باری آتش گرفته و ویران گردیده است و جانشینان داریوش از نو آن را عمارت کردهاند.
۷- در کرمان
در کرمان هرم کوچکی از سنگ پیدا شده که در پهلوهای آن سنگ به سه زبان کتیبهای از داریوش نقش گردیده است و او را و پدرش را نام میبرد.
۸- در الوند
در الوند دو کتیبه، اول از داریوش بر کوه نزدیک روستای عباس آباد به قرب همدان به سه زبان موجودست که دارای دو بند میباشد، یکی در ستایش اهورامزدا، دیگر در معرفی خود و پدرش، کتیبۀ دوم از خشایارشا در دو بند درست مانند کتیبۀ پدرش.
۹- کتیبههای همدان
۱- در همدان دو لوحۀ سنگ بنا (بُن لاد) از زر و سیم پیدا شد و دولت ایران آن را خریداری کرد، در آن جا داریوش حدود کشور خویش را مشخص مینماید.
۲- در همدان کتیبهای از طرف اردشیر دوم بر پایۀ ستونی که در موزۀ بریتانی است به سه زبان نوشته شده است که خود و پدر و خانوادۀ خویش را معرفی کرده است و اهورمزد و اناهیتا و میثره (مهر) را ستوده و از بنای اَپَدانهای در همدان خبر میدهد که وی بنا گذارده است.
۱۰- کتیبۀ وان
خشایارشا بر سنگی که به زمین عمودست و در ارگ شهر واقع بوده است و آن را «اُرتُوقاپُو» گویند، کتیبهای دارد که بسیار استادانه صقیل یافته، کنده گری شده و خوب هم مانده است. خشایارشا درین نبشته پس از ستایش هورمزد و معرفی خویش گوید که، داریوش کارهای زیبای بسیار انجام داد از جمله این سنگ را بفرمود تا صقال دادند اما چیزی بر آن نبشته نکرد، پس از او من این نبشته را فرمودم براین سنگ بکندند، الی آخر.
۱۱- مُهری است چهار گوشه از داریوش استوانهای شکل که پادشاه برگردونهای سوار است و به شکار شیر مشغول میباشد و روی آن نبشتهاند:« من داریوش شاهام»
۱۲- وزنه ایست از مرمر سیاه که دو کَرْشَهْ وزن داشته است و بر سر قبر شاه نعمت الله در کرمان بوده و از آن جا به موزۀ بریتانی نقل کردهاند روی این سنگ به پارسی، عیلامیو آسور کندهاند: «دو کَرْشه – منم داریوش شاه بزرگ پسر ویشتاسپ هخامنشی»
۱۳- بر گلدانهای متعددی از مرمر سفید به سه زبان نوشتهاند «خشایارشا شاه بزرگ» و این گلدانها در موزههای لندن و پاریس و فیلادلفی باشند.
۱۴- بر گلدانهای دیگری که در موزۀ فیلادلفی، برلن و دنیس میباشد به سه زبان کنده شده است: «اردشیر شاه بزرگ» و چند مهر از مردم دیگر به دست آمده است بدین نامها: «اَرْشَک پسر آثیابَئوُشنْه» دیگر «هَدَ خِی یَ…. ثَدَثْ» سه دیگر «دَشْداسَک» چهارم «وَهِیَ ویش داپایَ» پنجم «من خرشادَ شی یا» که گویا نامهای خاصی است.
غیر از این نبشتهها نبشتههای دیگری هم از شاهنشاهان هخامنشی به زبانهای دیگر غیر از پارسی در دست است مانند: بیانیۀ کورش بزرگ در بابل که به زبان و خط بابلی انتشار یافته بود – این کتیبه بر استوانهای از گل رُس نبشته شده است دارای ۴۵ سطر که قسمتی بزرگی از آن محو شده است.
کتیبۀ داریوش اول بر سنگ یادگار کانال که در نزدیکی کانال سوئز به دست آمد و شرحش گذشت، این کتیبه در پهلو ی کتیبهای است که به سه زبان پارسی، عیلامیو آسوری نوشته شده است و به زبان مصری و با خط هیریوغلف میباشد و داریوش را «آن تریوش» نامیدهاند و القاب و عناوین فرعونان مصر را بدو دادهاند و طرز نوشته با طرز نوشتههای پارسی به کلی متفاوت است.
کتیبه دیگر به زبان شوشی جدید در بیستون که هنوز خوانده نشده است و تکرار مختصری است از سه سطر کتیبۀ بزرگ داریوش و کتیبهای به زبان آرامیاز او در نقش رستم و باز سطوری در بیستون به زبان بابلی و شوشی از داریوش هست. هنوز مضامین این سه کتیبۀ آخری خوانده نشده و یا انتشار نیافته است.
کتیبهای از اردشیر اول در تخت جمشید به زبان بابلی در ۱۳ سطر که قسمت چپ آنها باقی و باقی محو شده است، و نیز از اردشیر دوم کتیبهای در تخت جمشید به زبان و خط بابلی است که چند کلمه از آن برجای است.
سوای این آثار بازهم از کنار و گوشه یادگارهایی و اشیایی که دارای کتیبه است به دست آمده و میآید، چنان که گیرۀ دری از لاجورد بزرگ تر از کف دست که متعلق به یکی از درهای عمارت اَپَدانه تخت جمشید بوده است پیدا شده و بر لبۀ گیرۀ مذکور روی لاجورد به خط سفید میناکاری کتیبهای نوشتهاند، به خط میخی به نام خشایارشا نیز مهرها و پارچههای دیگر.
زبان فارسی باستان بعد از انقراض دولت هخامنشی از میان رفت – یعنی زبان رسمیکشور تغییر یافت – و در عهد اشکانیان که بار دیگر کارها به دست ایرانیان افتاد، رفته رفته زبان پهلوی شمالی و شرقی که زبان اقوام «پرثوی» بود رواج گرفت و پس از ترک یونان مأبی سکهها و سایر اسناد ایران با زبان ایرانی و به خط آرامینمودار گردید.
قدیمیترین آثار پهلوی اشکانی
قدیمترین آثاری که از خط و زبان پهلوی در دست است دو قبالۀ ملکی است که در ایالت اورامان کردستان چند سال پیش به خط پهلوی اشکانی و به زبان پهلوی بر روی کاغذ پوست به دست آمد و تاریخ آن مربوط به صد و بیست سال پیش از میلاد مسیح است و قبلا بدان اشاره شد. در یکی از آن قبالهها خواندم که از طرف دولت قید گردیده و خریدار پذیرفته است که اگر باغی را خریداری میکند آباد نگاه ندارد و آن را ویران سازد مبلغ معینی جریمه بپردازد، و از این قبالهاندازۀ اعتنا و توجه پادشاهان ایران را به آبادانی کشور میتوان قیاس کرد.
اسناد قدیمیدیگری که در دست است، باقی ماندۀ کتب و آیین مانی و سایر مطالب از قبیل فصول از عهد جدید و مطالبی از کیش بودایی است که در آغاز قرن حاضر از طرف خاورشناسان از خرابههای شهر «تورفان» پیدا شد و به دست دانشمندان خوانده شد و قسمتی از آنها انتشار یافت هرچند که دانشمندان تردید دارند که آیا بهتر است این خط و زبان را منسوب به «سُغُدی» بدارند یا منسوب به پهلوی شمالی؟
این اوراق غالبا روی پوست آهو یا بر پارچه نوشته شده است. خطوط آن نوعی از خط پهلوی است و نوعی دیگر که از خط پهلوی گرفته شده و از بالا به پایین نوشته شده است و بعدها خط «اویغُوری» که خط اویغُوره و مغولها باشد از این خط گرفته شده است.
مطالب آنها دینی و اخلاقی است و لغات دری که در پهلوی جنوبی دیده نمیشود در این اوراق دیده میشود و با پهلوی جنوبی بسیار تفاوت دارد؛ آن اوراق به زبانی است که بلاشک پایۀ زبان مردم سمرقند، بخارا و بنیان زبان قدیم مردم خراسان شرقی محسوب میشود و پایه و اصل زبان دری را نیز بایستی در این زبان جستجو کرد. چنان که قبلا بدان اشاره شد، و باز هم در جای خود ما از این اوراق، لغات و بعضی مختصات آن گفتگو خواهیم کرد.
در خصوص اسناد دورۀ اشکانیان بدبختانه به جایی دسترسی نداریم. از این روی اطلاع زیادی از پهلوی شرقی و شمالی و تفاوت آن با پهلوی جنوبی در دست نیست و در لهجههای مختلف خراسان غربی، طبرستان، آذربایجان و طوالش نیز که بدون شک مخلوطی از پهلوی شمالی و شرقی (اشکانی) و پهلوی جنوبی و دری است کنجکاوی و بررسی کامل نشده است ورنه آگاهیهای زیادتری به دست خواهد آمد، خاصه هرگاه از اوراق تورفان و از زبان ارمنی نیز استفاده شود.
کتب عهد اشکانی هفتاد کتاب بوده است که نام چهار کتاب از آن باقی است چنان که در مجملالتواریخ و القصص گوید:
«و از آن کتابها که در روزگار اشکانیان ساختند هفتاد کتاب بود از جمله کتاب مروک (مردک؟) کتاب سندباد، کتاب یوسیفاس کتاب سیماس» و رسالهای است به پهلوی در مناظرۀ نخل و بز به شعر دوازده هجایی، مخلوط به نثر که گویا در آغاز منظوم بوده است و بعد ابیات آن کتاب مغشوش و دست کاری شده است و فعلا نثر و نظمیاست مختلط و این کتاب هم برحسب عقیدۀ «هرتسفلد» به لهجۀ پهلوی شمالی است و نامش «درخت آسوریک» است.
آثار پهلوی جنوبی
بعد از کشته شدن «اَرْدَوَانِ پنجم» که وی را «اَفْدُمْ» یعنی آخرین نیز مینامیدهاند، خاندان نجیب و بزرگ «پرثوی» برچیده شد و دولت اشکانی منقرض گردیده و شهنشاهی از خانوادۀ مشرقی به خانوادۀ جنوبی (فارسی) که به دست «اَرْتَخشَتْرَ»(= اردشیر) پسر «پاپک» تأسیس شده بود انتقال یافت، آن دولتی که بعدها خود را وارث بهمن اسفندیار و جانشین کیان شمرد.
در این دوره، خط و زبان رسمیخط و زبان پهلوی است که آن را برای تفکیک از پهلوی قدیم «پهلوی جنوبی» مینامند خط پهلوی جنوبی نیز از الفبای آرامیگرفته شده است و با خط شمالی تفاوتهایی داشته است که بعد گفته خواهد شد؛ اما زبان پهلوی جنوبی یکی از شاخههای فارس قدیم محسوب میشود و به واسطۀ دخالت اصطلاحات مذهبی و لغات شکسته بستۀ اوستایی و اختلافات دیگری که از حیث بعض لغات، صرف و نحو با پهلوی شمالی داشته است لهجهای از لهجههای پهلوی به شمار میآید.
امتیاز آشکاری که بین خط پهلوی و خط و زبانهای شرقی ایران بوده در مسئله «هُزْوارشْ» است، که به دست کاتبان وارد رسم الخط پهلوی شد چنین که لغاتی را به زبان آرامینوشته و به پارسی میخواندهاند، و ما از این مقوله در فصل خطوط به تفضیل گفتگو خواهیم کرد، این رسم در نوشتههای «تورفان» و آثار مانی دیده نمیشود لکن در دو قبالۀ ملک اورامان و کتیبههای اشکانی و «درخت آسوریک» موجود است و معلوم میشود که در پهلوی اشکانی نیز موجود بوده است.
کهنهترین سندی که از پهلوی جنوبی در دست است سکههای شاهان پَرَته دار فارس است. بعد سکههای اردشیرپاپکان، دیگر کتیبۀ اردشیر پاپکان در نقش رستم به دو لهجۀ اشکانی و ساسانی و به یونانی، دیگر کتیبۀ شاپور اول که اخیرا در کاوشهای شهر «شاپور» به دو لهجۀ شمالی و جنوبی و به دو خط اشکانی و ساسانی به دست آمده و غیره.
اما کتابهایی که به خط و زبان پهلوی موجود است، هرچند یقین نیست که در زمان خود ساسانیان تألیف شده باشد. و بعض آنها علی التحقیق متعلق به دورۀ اسلامیاست مانند «دَینْ کِرْتْ» تألیف موبد «آذر فرنبغ» معاصر مامون عباسی و غیره، معذلک ممکن است ترجمههایی از اوستا از قبیل قسمتهایی از یشتها و قسمتهایی دیگر اوستا که به زبان پهلوی است و فصولی از بندهش که از کتابهای معتبر سنت مَزْدیَسنُی است و «درخت آسوریک»، «خسرو کواتان وریذکی»، «ایاتکار زریران» و غیره در عهد شاهنشاهان تألیف یافته باشد و نیز قسمت عمده از داستانهای ملی مانند «کارنامک اردشیر»، «خوتاینامک» و «آیین نامک» محتمل است که به دورۀ ساسانیان به پیوندد. چنان که گویند خوتاینامک به امر یزدگرد شهریار تدوین گردید. بالجمله هرچند زمان تألیف کتابها و رسالههای پهلوی غالبا در قرون اسلامیاست اما مواد آنها قدیمیاست.
اینک ما یادگارهایی که از پهلوی جنوبی – ساسانی باقی است به ترتیب ذکر میکنیم:
۱- کتیبههای ساسانی
مهمترین کتیبههای پهلوی ساسانی به قرار ذیل است:
کتیبۀ اردشیر اول در نقش رستم، که به سه زبان (پهلوی ساسانی و پهلوی اشکانی و یونانی) نوشته شده است.
کتیبۀ شاپور اول در نقش رجب که به سه زبان مذکور نوشته شده است.
کتیبۀ شاپور اول در حاجی آباد که به دو زبان پهلوی ساسانی و اشکانی نوشته شده است.
کتیبۀ شاپور اول که بر روی ستون جلوخان عمارت شهر شاپور فارس به دو زبان ساسانی و اشکانی کنده شده و اخیرا کشف شده است.
کتیبۀ ساسانی از موبد «کاردیر هرمزد» در نقش رجب و کتیبۀ دیگر از همو در بالای نقش برجستۀ شاپور در نقش رستم که این کتیبه بسیار ضایع شده است.
کتیبۀ نرسی در پایکولی (شمال قصر شیرین) که به دو زبان ساسانی و اشکانی نوشته شده است و استاد هرتسفلد آلمانی در (۱۹۱۳-۱۴) آن را خوانده و کتابی به دو جلد در آن باب نوشته است.
کتیبۀ پهلوی ساسانی در روی نقش وهرام اول در شاپور فارس که از طرف نرسی کنده شده است.
کتیبۀ کوچک پهلوی ساسانی از شاپور دوم در طاق کوچک طاق وُسْتان کنده شده است.
کتیبۀ پهلوی ساسانی از شاپور سوم که در سمت چپ کتیبۀ شاپور دوم در طاق کوچک طاق وُستْان کنده شده است.
کتیبههای پهلوی ساسانی تخت جمشید یکی از طرف شاپور پسر هرمز برادر شاپور دوم که مأمور پادشاهی سکستان بوده کنده شده است و دو کتیبۀ دیگر در همان جا به امر دو تن از بزرگان کشور به نام شاپور دوم ساخته شده.
کتیبههای کوچک دیگر که در دربند به فرمان امیران آن جا نقر شده و تاریخ آنها اواخر عهد ساسانیان است.
کتیبۀ پهلوی که در قاعدۀ کعبۀ زردشت در نقش رستم به وسیلۀ هیأت حفاری دکتر اشمیت به سال (۱۳۱۵ هـ.) حفاری و پیدا شده است، ولی متأسفانه دوباره روی آن را گچ مالیده و پوشانیدهاند و هنوز قرائت نشده است.
کتیبههای متفرقه متعلق به بعد از اسلام نیز به دست آمده است که مهم نیست.
۲- کتابها و رسالههای پهلوی
کتابها، نامهها و مقالههایی است که بعضی از چند صد صحیفه نیز تجاوز میکند چون «دین کرت»، «بندهش» و بعضی به صد صحیفه نمیرسد چون «ایاتکار زریران» و بعضی از چند سطر نمیگذرد، مجموع این یادگارها با مواظبت ضبط شده است و بعضی مانند «کاروند» و «آیین نامک» معلوم نیست به چه سبب از میان رفته است و بعضی چون «هزار داستان»، «خوتای نامک» و «کلیلک و دمنک» و غیره، ترجمه اش باقی و اصل فانی شده است. ما اکنون از آنچه هنوز باقی است صورتی به اختصار نقل میکنیم.
آنچه از اوستا به زبان پهلوی ترجمه شده است
مجموعا ۱۴۱۰۰۰ کلمه
۱- وندیداد (پهلوی) تقریبا ۴۸۰۰ کلمه
۲- یسنا (پهلوی) تقریبا ۳۹۰۰۰ کلمه
۳-نیرنگستان تقریبا ۳۲۰۰ کلمه اوستایی و ۶۰۰ پهلوی
ترجمۀ آن و ۲۲۰۰۰ کلمۀ پهلوی شرح و توضیح و ۱۸۰۰ کلمه اوستایی
۴- ویشتاسب یشت (پهلوی) تقریبا ۵۲۰۰ کلمه
۵- وِیسْپَ رَذْ (پهلوی) تقریبا ۳۳۰۰ کلمه
۶- فرهنگ اُیم اِیوَکْ تقریبا ۲۲۵۰ کلمه پهلوی و۱۰۰۰ اوستایی
۷- اوهرمزد یَشْت (پهلوی) تقریبا ۲۰۰۰۰ کلمه
۸- بهرام یشت (پهلوی) تقریبا ۲۰۰۰ (ظ) کلمه
۹-هادُخت نسک (پهلوی) تقریبا ۱۵۳۰ کلمه
۱۰- ائو گمادَ ائچا این کتاب مخلوطی است از ۲۹ فقره اوستایی تقریبا در ۲۸۰ کلمه و ۱۴۵۰ کلمۀ پازند
۱۱- چیتک اوپستاک گاسان تقریبا ۱۱۰۰ کلمه پهلوی و ۴۰۰ اوستایی
۱۲- اتهش نیایشن تقریبا ۱۰۰۰ کلمه پهلوی و ۴۰۰ اوستایی
۱۳- وُچِرْ کرت دینیک این کتاب مخلوطی است از تفسیر پهلوی و متن دینی، متن دینی دارای ۱۷۵۰۰ کلمه پهلوی و ۲۶۰ کلمه اوستایی و ترجمه اش دارای ۶۳۰ کلمه اوستایی است که این کلمات به ۹۰۰ کلمه پهلوی ترجمه و تفسیر شده است و در «وُچرکرت» است یکی «دینیک و جرکرتْ» دیگر «وچرکرتِ دینیک»
۱۴- آفرینکان گاهنباز (پهلوی) تقریبا ۴۹۰ کلمه
۱۵- هپتان یشت (پهلوی) تقریبا ۷۰۰ کلمه
۱۶- سروش یشتها دُخت (پهلوی) تقریبا ۷۰۰ کلمه
۱۷- سی رو چک بزرگ (پهلوی) تقریبا ۶۵۰ کلمه
۱۸- سی رو چک کوچک (پهلوی) تقریبا ۵۳۰ کلمه
۱۹- خورشید نیا یشن (پهلوی) تقریبا ۵۰۰ کلمه
۲۰- آبان نیایشن (پهلوی) تقریبا ۴۵۰ کلمه
۲۱- آفرینکان دَهْمان (پهلوی) تقریبا ۴۰۰ کلمه
۲۲- آفرینکان گائه (پهلوی) تقریبا ۳۰۰ کلمه
۲۳- خورشید یشت (پهلوی) تقریبا ۴۰۰ کلمه
۲۴- ماه یشت (پهلوی) تقریبا ۴۰۰ کلمه
۲۵- قطعهای ازیشت (۲۲) ۳۵۰ کلمه پهلوی و ۶۰ کلمه اوستایی
۲۶- آرینکان فروردکان (پهلوی) نام دیگری است از برای آفرینکان دهمان
۲۷- ماه نیایش (؟)
کتب دینی و اخلاقی و ادبی قریب ۴۴۶۰۰۰ کلمه
۲۸- دینِ کرت (پهلوی) تقریبا ۱۶۹۰۰۰ کلمه
۲۹- بُن دِهِش (پهلوی) تقریبا ۱۳۰۰۰ کلمه
۳۰- دادستان دینیک (پهلوی) تقریبا ۲۸۶۰۰ کلمه
۳۱- تفسیری بر وندیداد (پهلوی) تقریبا ۲۷۰۰۰ کلمه
۳۲-روایات پهلوی تقریبا ۲۶۰۰۰ کلمه
۳۳- روایات همت اشوهشتان (پهلوی) تقریبا ۲۲۰۰۰ کلمه
۳۴- دینیک وُچِرْکِرت (رجوع کنید بشمارۀ ۱۳)
۳۵- منتخبات اززاتسپرم (پهلوی) تقریبا ۱۹۰۰۰ کلمه
۳۶- شکند گمانیک وچار (پهلوی) تقریبا ۱۶۷۰۰ کلمه
۳۷-شایست نی شایست (پهلوی) تقریبا ۱۳۷۰۰ کلمه
۳۸- داتستان مینوک خرت (پهلوی) تقریبا ۱۱۰۰ کلمه
۳۹- نامههای منوچهر (پهلوی) تقریبا ۹۰۰۰ کلمه
۴۰- ارتای وراژنامک (پهلوی) تقریبا ۸۸۰۰ کلمه
۴۱- ستایش سی روزۀ کوچک (پهلوی) تقریبا ۵۲۶۰ کلمه
۴۲- جاماسب نامک (پهلوی) تقریبا ۵۰۰۰ کلمه
۴۳- بهمن بست (پهلوی) تقریبا ۴۲۰۰ کلمه
۴۴- ماتیکان پوشت فریان (پهلوی) تقریبا ۳۰۰۰ کلمه
۴۵- پرسشهایی که با آیات اوستا پاسخ داده شده است (پهلوی) تقریبا ۳۰۰۰ کلمه
۴۶- اندرچ اتورپات مار سپندان (چهار یک این رساله از میان رفته است به نظر «وست» نسخۀ کامل آن اگر در دست بود شامل تقریبا ۳۰۰۰ کلمه میشد، وست کتاب خاصیت روزها را که با این رساله همراه است نیز در ذیل همین عنوان یاد کرده است و گوید مجموع آن شامل ۳۰۰ کلمه است اندرز مذکور و سی روزۀ ضمیمۀ آن در متون پهلوی انگلسار یا صفحه ۵۸ تا ۷۱ طبع شده و نگارنده آن را به نثر ترجمه کرده و به بحر متقارب بنظم آورده است و در سال دوم مجلۀ مهر به طبع رسیده است.
۴۷- پتیت ایرانیک (پهلوی) تقریبا ۲۲۰۰ کلمه
۴۸- پند نامک وژرک کیتر بوختکان (پهلوی) تقریبا ۱۷۶۰ کلمه
۴۹- پتیت اتورپارت مارسپندان (پهلوی) تقریبا ۱۴۹۰ کلمه
۵۰- پند نامک زرتشت (پهلوی) تقریبا ۱۴۳۰ کلمه
۵۱- اندرچ ائو شنَرِ داناک (پهلوی) تقریبا ۱۴۰۰ کلمه
۵۲- آفرین شش گاهنبار (پهلوی) تقریبا ۱۳۷۰ کلمه
۵۳- واچکی ایچنداتورپات مارسپندان (پهلوی) تقریبا ۱۲۷۰ کلمه
۵۴- ماتیکان کجستک ابالش (پهلوی) تقریبا ۱۲۰۰ کلمه
۵۵- ماتیکان سی روچ (پهلوی) تقریبا ۱۱۵۰ کلمه
۵۶- پتیت و تُرتَکان (پهلوی) تقریبا ۱۱۰۰ کلمه
۵۷- پتیت خوت (پهلوی) تقریبا ۱۰۰۰ کلمه
۵۸- ماتیکان هپت اُمهر سپنت (پهلوی) تقریبا ۱۰۰۰ کلمه
۵۹- اندرزهایی به مزدیسنان (پهلوی) تقریبا ۹۸۰ کلمه
ظاهرا این رساله همان است که بنام «اندرژداناگان به مزدیسنان» جزو متون پهلوی انگلساریا از صفحه ۵۱ تا ۵۴ طبع شده و دارای چند واژۀ اوستایی است.
۶۰- اندرز دستوران بر بهدینان (پهلوی) تقریبا ۸۰۰ کلمه
۶۱- خصایص یک مرد شادمان (عدد کلمات این رساله را «وست» معنی نکرده است و به نظر میرسد که این رساله همان باشد که جزو متون انگلساریا بنام «اپرخیم و خرت فرخ مرت» یعنی «در خوی و خرد مرد فرخ» از صفحه ۱۶۲ تا ۱۶۷ به طبع رسده و عدد کلمات آن ۹۲۰ است به تقریب.
۶۲- ماتیکان ماه فروتین روچ خوردت (پهلوی) تقریبا ۷۶۰ کلمه
۶۳- آفرین هفت امهر سپنتان (امشاسپنتان) یا آفرین دهمان (پهلوی) تقریبا ۷۰۰ کلمه
۶۴- پدری پسر خود را تعلیم میدهد (پهلوی) تقریبا ۶۰۰ کلمه
۶۵- ستایش درون (نان معروف) (پهلوی) تقریبا ۵۶۰ کلمه
۶۶- آفرین ار تافَرَوَشی (پهلوی) تقریبا ۵۳۰ کلمه
۶۷- اندر ژداناک مرت (پهلوی) تقریبا ۵۳۰ کلمه
۶۸- اشیرواد (پهلوی) تقریبا ۳۵۰ تا ۵۶۰ کلمه
۶۹- آفرین مِیَزْد (پهلوی) تقریبا ۴۵۰ کلمه
۷۰- انرچ خسروی کواتان (پهلوی) تقریبا ۳۸۰ کلمه
۷۱- چم درون (نان مقدس) (پهلوی) تقریبا ۳۸۰ کلمه
۷۲- نماز او هر مزد (پهلوی) تقریبا ۳۴۰ کلمه
۷۳- سخنان اتور فرنبغ و بوخت آفریذ؛ دو رساله است و مجموعا شامل ۳۲۰ کلمه
۷۴- نیرنک بوی داتن (پهلوی) تقریبا ۲۶۰ تا ۶۳۰ کلمه
۷۵- نام ستایشینه (پهلوی) تقریبا ۲۶۰ کلمه
۷۶-پنج دستور از موبدان و ده پند برای بهدینان (پهلوی) تقریبا ۲۵۰ کلمه
۷۷- آفرین وژرگان (پهلوی) تقریبا ۲۰۰ کلمه
۷۸- آفرین گاهنبار چَشْنیه (پهلوی) تقریبا ۳۰۰ کلمه
۷۹- اَوَرْمَتَنِ شه وهرام ورچاوند (پهلوی) تقریبا ۱۹۰ کلمه
۸۰- داروک خرسندیه (پهلوی) تقریبا ۱۲۰ کلمه
۸۱- پاسخهای سه مرد دانشمند به شاه (پهلوی) تقریبا ۹۰ کلمه
۸۲- ماتیکان سی یَزَتان (پهلوی) تقریبا ۹۰ کلمه
متون غیر دینی پهلوی قریب ۴۱۰۰۰ کلمه
۸۳- قانون مدنی پارسیان در عهد ساسانی (پهلوی) تقریبا ۴۲۰۰۰ کلمه
۸۴- کارنامک ارتخشتر پاپکان (پهلوی) تقریبا ۵۶۰۰ کلمه
۸۵- ادی واتکارزریران (پهلوی) تقریبا ۳۰۰۰ کلمه
۸۶- خسرو کواتان وریذکی (پهلوی) تقریبا ۱۷۷۰ کلمه
۸۷- فرهنگ پهلویک (پهلوی) تقریبا ۱۳۰۰ کلمه
۸۸- ابرادوین نامک نپشتن (پهلوی) تقریبا ۹۹۰ کلمه
۸۹- شتروهای ایران (پهلوی) تقریبا ۸۸۰ کلمه
۹۰- وچارشن چترنک (ماتیکانی چترنگ) (پهلوی) تقریبا ۸۲۰ کلمه
۹۱- درخت آسوریک (پهلوی) تقریبا ۸۰۰ کلمه
۹۲- ابرستاییینی تاریه سور آفرین (پهلوی) تقریبا ۴۰۰ کلمه
۹۳- افدیه وسهیکیه سکستان (پهلوی) تقریبا ۲۹۰ کلمه
سوای این گردآوردها باز هم قسمتهایی هست که یادآوری نشده از قبیل «اندرچ پیشینکان» در ۴ فقره و ۲۸۰ کلمه که جزو متون پهلوی انکلساریا صفحه ۳۹ به طبع رسیده است و «چیتاک اندرچ فریودکیشان» که از صفحۀ ۴۱ تا ۵۰ متون مزبور به طبع رسیده و مجموع آن ۱۸۲۰ کلمه است و «اندرچ ویه زات فرخ پیروژ» در صفحۀ ۷۳ همان کتاب تقریبا ۴۶۶ کلمه، و «اَپَرْپنج خیم هُوسْروان» در همان کتاب از صفحۀ ۱۲۹ الی ۱۳۱ در ۲۶۰ کلمه، دیگر «اَوَرْپتمانی کتک خوتائیه» از صفحه ۱۴۱-۱۴۳ همان کتاب در ۴۵۹ کلمۀ دیگر «واچکی چند هچ وژرک متر» صفحۀ ۸۵ و «افسون گزندگان» و قسمتهای بی سر و ته دیگر که باز در همان کتاب طبع شده است و مهم تر از همه «ماتیکان هزارداتستان» یعنی «گزارش هزار فتوای قضایی» است.
کتابهایی نیز بوده است که در عهد اسلامیاز آنها استفاده میشده و بعدها از میان رفته است مانند «آیین نامک» که محتوی مجموعهای بوده است از اخلاق، فرهنگ، رسوم ، آداب، بازیها، ورزشها، سخنان بزرگان و آیین رزم، عزا، سور، زناشویی و غیره. ابن قتیبه و دیگر ادیان عرب بسیار از فصول این کتاب را نقل کردهاند. در خاتمۀ مادیکان چترنگ که به زبان پهلوی باقی است گوید:
« اصل بازیدن شترنج این است که نگرش (ملاحظه) و توخشش (سعی) در نگاه داشتن و مواظبت ابزار خود بیشتر کنی تا در بردن و زدن ابزار طرف بازی، و به امید و طمع زدن ابزار حریفدست بد بازی نکنی و شمار ابزار خود را بداری چنان که یکی را بکار اندازی و دیگری را بپرهیز و احتیاط گذاری و نیز همواره به اصل بازی توجه کنی و پایان را در نظر داشته باشی، چنانکه در «آیین نامه» نپشته است.»
از این قبیل است «خوتای نامه» و «کاروند» که جاحظ در البیان و التبیین از قول شعوبیه از آن دو کتاب و فصاحت و بلاغت هریک تعریف میکند و میگوید:
« وَ مَنْ اَحَبَ اَن یَبْلغَ فی صَناعَهِ البَلاغَهِ وَ یَعْرفَ الغَریبَ وَ یَتَبَحَرَ فی اللُغَه فَلْیَقْراء «کتاب کاروند» وَ مَنْ اَحْتاج اَلی العَقْل وَ الْأدَب وَ الْعلْمِ بالْمَراتبِ واَلْعَبْر و اَلْمَثلاتِ و اَلْألْفاظِ الْکَریمه وَ الْمعانی الشَریفه فَلْیَنْظُرْ الی “سِیراَلْملُوْکَ.»
دیگر کتاب «دستوران» یکی از کتب قضایی عهد ساسانی که در آغاز به زبان پهلوی بوده است و اکثر منابع آن با «ماتیکان هزار داتستان» یکی است و فعلا ترجمۀ این کتاب به زبان سریانی موجود است؛ این نسخه در قرن هشتم میلادی به وسیلۀ رییس نصارای ایران «عیشو بُخْت» تألیف یا ترجمه شده است اما مترجم عیسوی مزبور قواعد حقوقی ایران را تغییر داده است تا با اوضاع و احوال هم کیشان او مناسب تر باشد.
دیگر کتبی مانند «ویس و رامین» و کتابی در منطق که ترجمۀ عربی آن باقی است و کتاب «السکیین» که «مسعودی» نقل میکند و اصل پهلوی «شکند گمانیک وچار» و آن چه بعدها در جای خود اشاره خواهد شد.
آثار دیگر سوای سکهها که از حیث لغتها مخصوص و رمز شهرهایی که سکه در آنها زده میشده است و شکل تاجها که هر یک علامت مخصوص و دارای ویژگیهای تاریخی و اشارههای مخصوص است؛ مهرهها است که از آن عهد به دست آمده و میآید و بر این مهرهها کلماتی غیر از نامهای خاص به عنوان شگون و میمنت نقش میشده و صورت حیوان یا علامتی دیگر نیز بر آن منقوش میگردیده است. در ضمن این مهرها نام چند مؤبد و چندین لقب نیز دیده شده است.
۳- اسامی چند تن از علمای زردشتی
۱- تَنْ سَرْ: این مرد از موبدان عهد اردشیر اول است و «هیرپدان هیرپد» بوده است که مقامیاست چون موبدان موبد و سمت مستشاری و وزارت اردشیر داشته و او است که «نامۀ تنسر» را به «جشنسف» شاه طبرستان نوشته و او را به موافقت و دولت خواهی اردشیر اندرز میدهد؛ متن پهلوی این نامه از میان رفته و فارسی آن در «تاریخ ابن اسفندیار» مضبوط است و در تهران به اهتمام فاضل معاصر «مجتبی مینوی» طبع شده است بعد از او نام «زروان داد» پسر مهرنرسی را میشناسیم که هر دو هیربدان هیربد و مأمور امور قضایی بودهاند.
۲- بهنک: از موبدان اوایل ساسانیان است و «آذرپاد مارسپندان» جانشین وی بوده است.
۳- آذرپاد مارسپندان: ظاهرا از اعقاب زردشت بوده است و یکی از بزرگان این عهد است و در زمان شاپور دوم قسمت مهمیاز اوستا و مخصوصا خرده اوستا را گردآوری کرد و اندرزنامۀ او مشهور است و ما قبلا از او یاد کرده ایم.
۴- مهروراژ: مهراگاوید و مهر شاپور که در عهد بهرام پنجم بودهاند، دیگر آزاد شاه که در زمان خسرو اول مقام موبدی داشته است.
۵- اردای ویراف: که در عصر شاپور اول میزیسته است و او است که برای تکمیل احکام اخلاقی مزدیسنا جامیچند شراب نوشید و در کنف نگاهبانی شاه و رجال دربار در قصری محفوظ به خواب رفت و پس از چند روز برخاست و معراج خود را که سیر در «چینوَتْ پُوْهل»، دوزخ و مینوان بود فرو گزارد و دبیران نوشتند و نام آن کتاب «اردای ویرافنامک» است.
۶- بزرگمهر: این نام گویا مصحف «بُرْزْمهر» یا «داد بُرْزْمهر» بوده است که او را «زرمهر» هم نوشتهاند، ظاهرا نام صحیح او «دات بُرژمِتر» است و از وزیران، مستشاران و درباریان عمدۀ انوشیروان بوده است و در مقدمۀ «اندرز بزرگمهر» مقام و القاب خود را چنین شرح میدهد:
«وَزرُکِ متربوختکان – وینان پَتْ شپستان شتر- واوستیکان خسرو و دَرین پَتْ»
یعنی بزرگمهر پسر بوختک رییس «رایزنان خاص دربار کشور» ملقب به «اوستیکان خسرو» یعنی پلیس و پاسبان شخصی پادشاه و «رییس دربار» و چنین به نظر میرسد که بزرگمهر بختگان همین «دادبُرژمهر» بوده است که به تخفیف او را «زر مهر» خواندهاند و گویند از وزیران بزرگ خسرو کواتان بود و به دست هرمز کشته شد.
زبان پارسی
فارسی زبانی است که امروز بیشتر مردم ایران، افغانستان، تاجیکستان و قسمتی از هند، ترکستان، قفقاز و بین النهرین بدان زبان سخن میگویند، نامه مینویسند و شعر میسرایند.
تاریخ زبان ایران تا هفتصد سال پیش از مسیح روشن و در دست است و از آن پیش نیز از روی آگاهیهای علمیدیگر میدانیم که در سرزمین پهناور ایران – سرزمینی که از سوی خراسان (مشرق) به مرز تبت و ریگزار ترکستان چین و از جنوب شرقی به کشور پنجاب و از نیمروز (جنوب) به سند و خلیج پارس و بحر عمان و از شمال به کشور سکاها و سارماتها (جنوبی روسیه امروز) تا دانوب و یونان و از مغرب به کشور سوریه و دشت حجاز و یمن میپیوست مردم به زبانی که ریشه و اصل زبان امروز ماست سخن میگفتهاند.
زرتشت پیمبر ایرانی میگوید که ایرانیان از سرزمینی که «اَیْرانَ وَیجَ» نام داشت و ویژۀ ایرانیان بود، به سبب سرمای سخت و پیدا آمدن ارواح اهریمنی کوچ کردند و به سرزمین ایران درآمدند. دانشمندان دیگر نیز دریافتهاند که طایفۀ «اَیْریا» از سرزمینی که زادگاه اصلی آنان بود برخاسته گروهی به ایران، گروهی به پنجاب و برخی به اروپا شتافتهاند و در این کشورها به کار کشاورزی و چوپانی پرداختهاند و زبان مردم ایران، هند و اروپا همه شاخههایی هستند که از آن بیخ رسته و باز هر شاخ شاخۀ دیگر زده و هر شاخه برگ و باری دیگرگون برآورده است.
در علم نژادشناسی مردم اروپایی را به هشت شعبه بخش کردهاند و زبان آنان را نیز از یک اصل دانستهاند به طریقی که گذشت.
ما را اینجا به سایر زبانها کاری نیست، چه آن علم خود به دانستنیهای دیگر که آن را زبانشناسی و فقه اللغه گویند باز بسته است. ما باید بدانیم که تاریخ زبان مادری ما از روزی که نیاکان ما بدین سرزمین درآمدهاند تا به امروز چه بوده است و چه شده است و چه تطورها و گردشهایی در آن یافته است، از این رو به قدیمترین زبانهای ایران باز میگردیم.
زبان مادی
قدیمترین یادگاری که از زندگی نیاکان باستانی ما باقی است «نُسکهای اَوسْتا» است که شامل سرودههای دینی، احکام مذهبی و محتوی تواریخی است که شاهنامۀ فردوسی نمودار آن است و مطالب تاریخی آن کتاب از «کیومرث» تا زمان «گشتاسب شاه» میپیوندد، و پادشاهی اَپَرداتَه (پیشدادیان)،کَویان (کیان) و زمانۀ هفت خدایی را با هجوم بیگانگان، مانند: اژیدهاک (ضحاک) و فراسیاک تور (افراسیاب) ترک تا پیدا آمدن زردتشت سپیتمان شرح میدهد.
در این روایات همه جا میرساند که رشتۀ ارتباط سیاسی، اجتماعی و ادبی ایران هیچ وقت نگسسته و زبان این کشور نیز به قدیمترین زبانهای تاریخی یا قبل از تاریخ میپیوندد و «گاثۀ زردشت» نمونۀ کهنترین آن زبانهاست.
اما آنچه از تواریخ ایران، روم، نوشتههای سمگ و تواریخ دیگر مردم همسایه بر میآید، دوران تاریخی ایران از مردم «ماد» که یونانیان آن را مدی و به زبان دری «مای» و «ماه» گویند برنمیگذرد، و پیداست که زبان مردم ماد یا ماه زبانی بوده است که با زبان دورۀ بعد از خود که زبان پادشاهان هخامنشی باشد تفاوتی نداشته، زیرا هرگاه زبان مردم ماد که بخش بزرگ ایرانیان و مهمترین شهرنشینان آریایی آن زمان بودهاند با زبان فارسی هخامنشی تفاوتی میداشت. هر آینه «کورش»، «داریوش» و غیره در کتیبههای خود که به سه زبان فارسی، آشوری و عیلامیاست، زبان مادی را هم میافزودند تا بخشی بزرگ از مردم کشور خود را از فهم آن نبشتهها ناکام نگذارند، از این رو مسلم است که زبان مادی خود، زبان فارسی باستانی یا نزدیک بدان و لهجهای از آن زبان بوده است و از نام پادشاهان ماد مانند «فراَ اوَرْت»، «خشِثَرْیت»، «فْروَرَتْیش»، «هُووَخشَثْرَهْ»، «آستیاک – اژی دهاک»، «اَرتی سس- اَرته یس- اَرته کاس آ» به لفظ «اَرْتَ» آغاز میشود و «اِسْپادا» که سپاد و سپاه باشد نیز یکی این دو زبان معلوم میگردد.
«هرودوت» در جایی که از دایۀ کورش اول یاد میکند میگوید، نام وی «سْپاکُو» بوده، سپس آورده است که «سپاکو» به زبان مادی، سگ ماده را گویند و معلوم است که نام سگ «سپاک» بوده است و (واو) آخر این کلمه حرف تأنیث است که هنوز هم این حرف در واژۀ بانو و در پسرو، دادو، دخترو و کاکو به عنوان تصغیر یا از روی عطوفت و رأفت باقی است، یکی از رجال آن زمان نیز (سپاکا) نام داشته است که واژۀ نرینۀ سپاکو باشد.
بعضی از دانشمندان را عقیده چنان است که گاثۀ زردشت به زبان مادی است و نیز برخی برآنند که زبان کردی که یکی از شاخههای زبان ایرانی است از باقیماندههای زبان ماد است بالجمله چون تا امروز هنوز کتیبۀ سنگی یا سفالی از مردم ماد به دست نیامده است نمیتوان زیاده بر این دربارۀ آن زبان چیزی گفت مگر از این پس چیزی کشف گردد و آگاهی بیشتری از این زبان بر معلومات بشر چهره گشاید.
اوستا و زند
زبان دیگر زبان «اَوِسْتا» است.
اوستا در اصل «اَوْپِسْتاکْ» است به معنی بنیان جا افتاده و محکم، کنایه است از آیات محکمات و شریعت پابرجای و به صیغۀ صفت مشبهه است، در «تاریخ طبری» و دیگر متقدمان از مورخان عرب «ابستاق» و «افستاق» ضبط شده است و در زبان دری «اُوسْتا – اُسْتا – وُسْت – اُسْت» به اختلاف دیده میشود و همه جا با لفظ «زند» ردیف آمده است – کاف آخر «اوپستاک» که از قبیل کاف «داناک» و «تواناک» است در زبان دری حذف میشود و تلفظ صحیح این کلمه بایستی «اوْپِستا» باشد ولی به تقلید شعرایی که به ضرورت این کلمه را مخفف ساختهاند ما آن لفظ را «اوْسِتْا» خوانیم.
اما لفظ زند از آزنتی «Azanti» و به معنی گزارش و ترجمه است و مراد از زند کتب پهلوی است که نخستین بار کتاب اوستا بدان زبان ترجمه شده است و پازند مخفف «پات زند» میباشد که با پیشاوند «پات» ترکیب یافته و به معنی دوباره گزارش یا ترجمه و برگردانیدن زند است به زبان خالص دری.
پازند عبارت است از نُسکهایی که زند را به خط اوستایی و به زبان فارسی دری ترجمه کرده باشند و از این رو متأخران خط اوستایی را خط پازند نامند و ما باز از آن صحبت خواهیم کرد.
قسمتی از اوستا عبارت بوده است از قصیدههایی (سرودهایی) به شعر هجایی در ستایش اورمزد و سایر خدایان اَرْیایی (امشاسپنتان) که سمت زیردستی یا مظهریت نسبت به اورمزد و خدای بزرگ یگانه داشتهاند و اشاراتی داشته در بیان بنیان خلقت و وجود کیومرث و گاو نخستین «ایوداذ» و کشته شدن گاو و کیومرث به دست اهرمن و پیدا شدن نطفۀ کیومرث در زیر خاک به شکل دو گیاه که نام آن دو (مهری و مهریانی – مردی و مردانه – ملهی و ملهیانه – میشی و میشانه – به اختلاف روایات) بوده است و مورخان آن را از جنس «ریواس» دانند و ظاهرا مرادشان همان «مهر گیاه» معروف باشد. و نیز مطالبی داشته در پادشاهی هوشنگ (هوشهنگ)، طهمورث، جمشید، ضحاک (اژدهاک)، فریدون، سلم، تور، ایرج، منوچهر، کیقباد، کاوس، سیاوخش، کیخسرو، افراسیاب، لهراسب، گشتاسب، زرتشت، خانوادۀ زرتشت، جمعی دیگر از وزرا و خاندانهای تورانی و ایرانی و نیز اوراد، دعاها، نمازها، احکام دینی، دستورالعملهای پراکنده در آداب و اصطلاحات مذهبی و امثال اینها و پیداست که این کتاب از اثر فکر یک نفر نیست و یا قسمتهایی از اوستا بعدها نوشته شده است و چنین گویند که «گاثه» قدیمترین قسمت اوستا است و سایر قسمتها به آن کهنگی نیست.
اینک شرحی که راجع به جمع آوری اوستا از روایات مختلف و از اسناد پهلوی در دست است یادآوری مینماییم:
گویند اوستای قدیم دارای ۸۱۵ فصل بوده است منقسم به ۲۱ نسک یا کتاب و در عهد ساسانیان پس از گردآوری اوستا از آن جمله ۳۴۸ فصل به دست آمد که آن جمله را نیز به ۲۱ نسک تقسیم کردند و دانشمندان محقق ۲۱ نسک ساسانی را به ۳۴۵۷۰۰ کلمه برآورد کردهاند و از این جمله امروز ۸۳۰۰۰ کلمه در اوستای فعلی موجود و باقی به تاراج حادثات رفته است.
در کتب سنت از جمله در «دینکرت» روایتی آوردهاند و در نامۀ «تنسر» به شاه مازنداران نیز بدان اشاره شده و مسعودی مورخ عرب و جمعی دیگر از مورخان اسلامیهم نقل کردهاند که «اسکندر» بعد از فتح «اصطخر» اوستا را که بر دوازده هزار پوست گاو نوشته بودند برداشت و مطالب علمیآن را از طب، نجوم و فلسفه به یونانی ترجمه کرد و به یونان فرستاد و خود آن کتاب را بسوزانید.
و نیز دینکرت که یکی از کتب قدیم پهلوی است گوید:
«دارای دارایان هَماک اَپستاک و زندچی گون زرتوهشت هَچ اَوْهر مزد پَتْ گرپت ونپشتک دوپچین یَوکْ پَتْ گنچی شپیکان (شسپیکان- ن.ل) یِوک پَتْ دِچْوی نَپَشْت داشتن پرمود»
در کتاب «شتروهای ایران» گوید:
«اَنیک زرتشت دین آورد از فرمان و شتاسپ شه هزار و دوست فَرْکَرْت پَتْ دین دیپوریه پت تختکیهاء زرین کرت و نپشت و پت گنچهان اتهش نیهاذ و انیک کجستک سکندر سوهت و اندر او دریاپ فکند دینکرتی هپت خذایان.»
یعنی: «دیگر دارای پسر دارا همگی اوستا و زند را چنان که زردشت از هرمزد پذیرفت و نبشت در دو نسخه یکی به گنج شایگان و یکی به دژنپشت فرمود نگاه دارند، (روایت دیگر) هزار و دویست فر کرد (فصل) بدین دبیری به تختههای زرین تعبیه نمود و نبشت و به گنج آن آتش نهاد، پس سکندر ملعون دینکرت هفت خدایان را سوزانیده در دریا افکند.»
گویند نخستین کسی که بعد از اسکندر ملعون از نو «اوستا» را گرد آورد و آیین دیرین مزدیسنا را نو کرد «وُلَخْش» اشکانی بود (۵۱-۷۸ ب م) ولخش همان است که ما او را «بلاش» خوانیم. در میان اشکانیان پنج شهنشاه به این نام شناختهاند، دار مستتر گوید، کسی که اوستا را گرد کرده است باید ولخش نخستین باشد، زیرا او مردی دیندار بوده است. و بعضی گمان کردهاند که این شهنشاه ولخش سوم است که از (۱۴۸ تا ۱۹۱ ب م) پادشاهی کرده است.
پس از ولخش اشکانی اردشیر پاپکان مؤسس دولت ساسانیان بنای سیاست و پادشاهی ایران را بر مذهب نهاد و دین و دولت را به یکدیگر ترکیب داد و آیین زرتشت را که غالبا ظن قوی بر آن است که اشکانیان هم دارای همان آیین بودهاند – آیین رسمیکشور ایران قرارداد، و این کار او به سایر عاقلانه بود، زیرا آن دوره به سبب قوت گرفتن دین مسیحی در انحاء کشور ایران و روم، دورۀ قوت دین و آغاز نفوذ دینداری محسوب میشد، چنانکه بعد هم دیده شده که از سویی مانی پدید آمد و بعد مزدک ظهور کرد و چندی نگذشت که حضرت محمد بیرون آمد.
یک علت دیگر تعصب دینی اردشیر آن بود که پدران و نیاکان او به قولی امیران و رییسان دین زرتشتی بودهاند، «پاپک» که به قولی پدر و به قولی پدر ِمادر اردشیر بوده است از امرای محلی پارس و از آن بزرگانی بود که بازماندۀ امرا و شاهان «پَرَتَه دار» فارس بودند پادشاهان پرته دار فارس که نخستین آنان «بَغَ کْرِتَ» و سپس (بَغَ دَاتَ) و آخر آنان «پاپک» است همه در فارس و قسمتی از هندوستان ریاست و بزرگی داشتهاند، و سکه زدهاند و روی سکۀ آنها نقش آستانۀ آتشکده و درفش (علم چهارگوشه) که شاید همان درفش کاویان باشد دیده شده است و پادشاه با «پنام» که سرپوش ویژۀ عبادت است در پیشگاه آتشکده به حال خشوع ایستاده است.
این پادشاهان دست نشاندۀ اشکانیان بودهاند و از عهد اسکندر و خلفای اسکندر به ریاست مذهبی و کمکم به پادشاهی گماشته میشدند و اردشیر چنان که گذشت یا پسر پاپک آخرین شاهان مذکور و یا پسر ِدختر او بوده است و چون پدران و نیاکان اردشیر جنبۀ مذهبی داشتهاند، از سکههای آنها این جنبه به خوبی دیده میشود. خود او هم در استواری بنیان دین کوشید و دین و دولت را با هم کرد و به وزیر خود (تنسر) هیرپدان هیرپد امر کرد که اوستای پراکنده را گرد آورد و خود را در سکهها خداپرست و خدایی نژاد خواند.
در عهد «شاهپور» پسر اردشیر و جانشینان وی نیز در گردآوری اوستا و تهیۀ فقه و سایر احکام و عبادات زرتشتی توجه و اعتنای کامل به عمل آمد و در حمایت از آیین مزبور کار به تعصب کشید از آن جمله مانی پیر فدیک سخن گوی و مصلح بزرگ ایرانی به اعتماد آزادی مذهبی که پیش از ساسانیان در ایران موجود و برقرار بوده است در عصر شاپور اول ظاهر شد و شاهپور را دعوت کرد. شاپور با او به عادت قدیم رفتار نمود و مانی کتابی از کتابهای خود را به نام شاپور نوشت و نام آن را «شاهپو هرگان» نهاد، لیکن در زمان بهرام پسر هرمز وی را برخلاف وصیت زرتشت و برخلاف اصول دینی که در ایران مرسوم بود کشتند.
خلاصه، قسمتی از اوستا در زمان شاپور اول به دست آمد و در عصر شاپور دوم «آذر پاذمار سپندان» – که موبدی بزرگ و سخنگویی گران مایه بود و بعض مورخان عرب او را زرتشت ثانی نامیدهاند و واقعۀ ریختن مس گداخته بر سینۀ زردشت منسوب به اوست خرده اوستا را آورد و چنان به نظر میرسد که تمام اوستا را به دست آوردند و یا مدعی شدند که اوستا به تمامیبه چنگ آمده است و دانشمندی دیگر مرسوم به «ارتای ویراف» نیز در عالم خواب، سیری در بهشت و دوزخ کرد و احکامیدیگر پیدا آورد که در کتاب «ارتای ویراف نامک» مندرج است، و نیز تفسیرهای اوستا از این به بعد به زبان پهلوی رایج گشت.
در قرن نهم میلادی و دوم هجری مؤلف دینکرت – که تفسیری از اوستا و مهمترین کتب فقه، عبادت و احکام مزدیسنی است – گوید اوستا دارای ۲۱ نسک است، و اسامیآنها را ذکر میکند و مجموع ۲۱ نسک را به اصطلاح زبان پهلوی به سه قسمت منقسم مینماید به قرار ذیل:
الف- گاسانیک
ب-هاتَکْ مانْسَریک
ج- داتیک
گاسانیک یعنی بخش «گاثه» که سرودهای دینی و منسوب است به خود زرتشت و محتویات آن ستایش اهورامزده و مراتب ادعیه و مناجاتها میباشد.
هاتک مانسریک، مخلوطی از مطالب اخلاقی و قوانین و احکام دینی است.
داتیک، فقه و احکام و آداب و معاملات است.
اما بعد از این تاریخ (یعنی بعد از قرن سوم هجری) معلوم نیست چه وقت بار دیگر اوستا دست خورده و قسمتی از آن از میان رفته است. باری آن چه امروز از این کتاب در دست ما باقی است پنچ جزو یا پنج بخش است و به این نام معروف:
۱- یَسْنا – که گاثه جزء آن است، و معنی آن ستایش میباشد.
۲- ویسپَرَذ ْ- که آن هم از ملحقات یسنا و در عبادات است و معنی آن «همۀ ردان و پیشوایان» است.
۳- وَنْدایداذ – که در اصل وندیودات بوده است، یعنی ادعیه و اوراد بر ضد دیوان و اهریمنان.
۴- یَشْت – که قسمت تاریخی اوستا از آن مستفاد میشود آن هم از مادۀ یسنا و به معنی عبادت و ستایش است.
۵- خرده اَوِستا – یعنی اوستای مختصر یا مسائل مختصر و خرد اوستا، و آن عبارت است از عبادات روزانه، ماهیانه، سالیانه، اعیاد، جشنها، طریقۀ زردشتی گری، کُشتی بستن، آداب زناشویی، عروسی، سوگواری و غیره.
زبان اوستایی هم یکی از اصول و پایههای زبان ایران است. این زبان خاصه قسمتهای قدیم آن «گاثه» بسیار کهنه به نظر میرسد و مانند زبان سنسکریت و عربی دارای اعراب است، یعنی اواخر کلمات از روی تغییر عوامل تغییر میکرده است و حرکات گوناگون به خود میگرفته است، همچنین دارای علایم جنسی و تثنیه بوده است.
زمان زردشت
اگر گاثه را از زرتشت معاصر «ویشتاسپ شاه» بدانیم زمان نزول آن سخنان را باید بین سنه (۶۳۰ قبل از میلاد) – یعنی سی سال بعد از زمان تولد زردشت و چند سال قبل از سنه ۵۸۳ ق م که زمان شهادت زردشت باشد – دانست، چه برحسب روایات پهلوی زردشت در سی سالگی مبعوث شده است.
فارسی باستان
دیگر زبان فارسی باستان است که آن را «فرس قدیم» نامیدهاند این همان زبانی است که بر سنگهای «بیستون»، «اَلَوَنْد»، صد ستون «تخت جمشید»، دخمههای هخامنشی، لوحهای زرین و سیمین بُنلاد تخت جمشید و جاهای دیگر کنده شده است و مهم تر از همه نبشتۀ بیستون است که داریوش شاهنشاه هخامنشی تاریخ بیرون آمدن و به شهنشاهی رسیدن و کارنامههای خود را در آن جا گزارش داده است و خطی که آثار نام برده بدان نوشته شده است خط میخی است.
این زبان نیز یکی دیگر از زبانهای قدیم ایران است و با اوستایی فرق اندک دارد و آن نیز چون اوستایی دارای اعراب و تذکیر و تأنیث میباشد؛ خط میخی برخلاف اوستایی و پهلوی از چپ به راست نوشته میشده است.
پهلوی
دیگر زبان پهلوی است، این زبان را فارسی میانه نام نهادهاند و منسوب است به «پرثوه» نام قبیلۀ بزرگی یا سرزمین وسیعی که مسکن قبیلۀ پرثوه بوده و آن سرزمین خراسان امروزی است که از مشرق به صحرای اتابک (دشت خاوران قدیم) و از شمال به خوارزم و گرگان و از مغرب به قومس (دامغان حالیه) و از نیمروز به سند و زابل میپیوسته، مردم آن سرزمین از ایرانیان (سَکَه) بودهاند که پس از مرگ اسکندر یونانیان را از ایران رانده دولتی بزرگ و پهناور تشکیل کردند و ما آنان را اشکانیان گوییم و کلمۀ پهلوی و پهلوان که به معنی شجاع است از این قوم دلیر که غالب داستانهای افسانۀ قدیم شاهنامه ظاهرا از کارنامههای ایشان باشد باقی مانده است.
زبان آنان را زبان «پرثوی» گفتند و کلمۀ پرثوی به قاعدۀ تبدیل و تقلیب حروف «پهلوی» گردید و در زمان شهنشاهی آنان خط و زبان پهلوی در ایران رواج یافت و نوشتههایی از آنان به دست آمده است که قدیمترین همه دو قبالۀ ملک و باغ است که به خط پهلوی اشکانی بر روی ورق پوست آهو نوشته شده و از «اورامان کردستان» به دست آمده است و تاریخ آن به (۱۲۰ پیش از میلاد مسیح) میکشد.
زبان پهلوی زبانی است که دورهای از تطور را پیموده و با زبان فارسی دیرین و اوستایی تفاوتهایی دارد، خاصه آثاری که از زمان ساسانیان و اوایل اسلام در دست است به زبان دری و فارسی بعد از اسلام نزدیک تر است تا به فارسی قدیم و اوستایی چنان که بعد از این در جای خود بدان اشاره خواهد شد.
زبان پهلوی از عهد اشکانیان زبان علمیو ادبی ایران بود و یونان مآبی اشکانیان به قول محققان، صوری و بسیار سطحی بوده است و از این رو دیده میشود که از اوایل قرن اول میلادی به بعد این رویه تغییر کرده سکهها، کتیبهها، کتابهای علمیو ادبی به این زبان نوشته شده است و زبان یونانی متروک گردیده است و قدیمترین نوشتۀ سنگی به این خط کتیبۀ اردشیر اول در نقش رستم و شاپور اول است که در شهر شاپور اخیرا بر روی ستون سنگی به دو زبان پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی کشف گردیده است.
زبان پهلوی و خط پهلوی به دو قسمت تقسیم شده است:
۱- زبان و خط پهلوی شمالی و شرقی که خاص مردم آذربایجان و خراسان حالیه (نیشابور- مشهد – سرخس – گرگان – دهستان – استوا – هرات – مرو) بوده و آن را پهلوی اشکانی یا پارتی و بعضی پهلوی کلدانی میگویند و اصح اصطلاحات (پهلوی شمالی) است.
۲- پهلوی جنوب و جنوب غربی است که هم از حیث لهجه و هم از حیث خط با پهلوی شمالی تفاوت داشته و کتیبههای ساسانی وکتابهای پهلوی که باقی مانده به این لهجه است و به جز کتاب «درخت اسوریک» که لغاتی از پهلوی شمالی در آن موجود است دیگر سندی از پهلوی شمالی در دست نیست مگر کتیبهها و اوراقی مختصر که گذشت؛ معذلک لهجۀ شمالی از بین نرفت و در لهجۀ جنوب لغتها و فعلها زیادی از آن موجود ماند که به جای خود صحبت خواهیم کرد.
در وجه تسمیۀ پهلوی اشاره کردیم که این کلمه همان کلمۀ «پرثوی» میباشد که به قاعده و چم تبدیل حروف به یکدیگر حرف (ر) به (لام) و حرف (ث) به (ه) بدل گردیده و «پهلوی» شده است، پس به قاعدۀ قلب لغتهایی که در تمام زبانها جاری است چنان که گویند قفل و قلف و نرخ و نخر و چشم و چمش، این کلمه هم مقلوب گردیده «پهلوی» شد. این لفظ در آغاز نام قومیبوده است دلیر که در (۲۵۰ ق م) از خراسان بیرون تاخته یونانیان را از ایران راندند و در (۲۲۶ ب م) منقرض شدند – و آنان را پهلوان به الف و نون جمع و پهلو و پهلوی خواندند، و مرکز حکومت آنان ری، اصفهان، همدان، ماه نهاوند، زنجان و به قولی آذربایجان بود که بعد از اسلام مملکت پهلوی نامیدند – در عصر اسلامیزبان فصیح فارسی را پهلوانی زبان و پهلوی زبان خواندند و پهلوی را برابر تازی گرفتند نه برابر زبان دری و آهنگی را که در ترانههای «فهلویات» میخواندند نیز پهلوی و پهلوانی میگفتند؛ پهلوانی سماع و لحن پهلوی و گلبانگ پهلوی اشاره به فهلویات میباشد.
مسعود سعد گوید:
بشنو و نیکو شنو نغمۀ خنیاگران به پهلوانی
سماع به خسروانی طریق
خواجه گوید:
بلبل به شـاخ سرو به گلبانگ پهلوی
میخواند دوش درس مقامـات معنوی
شاعری گوید:
لحــن او را مــن و بیـــت پــــهلـــوی
زخــمــۀ رود و ســرود خســـروی
زبان سغدی
دیگر زبان سُغدی است، سُغْد نام ناحیهای است خرم، آباد و پر درخت که «سمرقند» مرکز اوست و در قدیم تمام ناحیۀ بین «بخارا»، «سمرقند» و حوالی آن ایالت را سُغد میخواندهاند – این نواحی در اوایل اسلام به سبب خوبی آب و هوا و نعمت فراوان مشهور شده یکی از چهار بهشت دنیا به شمار میآمده است.
این نام در کتیبۀ بزرگ داریوش به نام (سوگدیانا) ذکر شده است و از شهرستانهای مهم ایران شمرده میشد و زبان مردم آن نیز لهجه یا شاخهای از زبان ایرانی و به سغدی معروف بوده است، این زبان در طول خطی متداول بوده است که از دیوار چین تا سمرقند و آسیای مرکزی امتداد داشته و مدت چند قرن این زبان در آسیای مرکزی زبان بین المللی به شمار میرفته است.
هنوز یادگار این زبان در آن سوی جیحون و درۀ زرافشان و نواحی سمرقند، بخارا، بلخ و بدخشان باقی است و یادگار دیگری نیز از آن در ناحیۀ «پامیر» متداول است و قدیمترین نمونه ایی که از این زبان به دست ما رسیده اوراقی است که از کتابهای مذهبی مانی پسر فدیک، پیمبر مانویان به خط آرامیو این ورقه در سالهای نزدیک، به دست کاوش کنندگان آثار قدیم که در ترکستان چین به کاوش و پژوهش پرداخته بودند از زیر انقاص شهر ویران «تورفان» و سایر قسمتهای ترکستان چین پیدا آمده است و چون آن را خواندند، دانستند که سرودهای دینی مانی و شعرهایی است که در کیش مانوی گفته شده و از آیات کتابهای مذکور است و نیز برخی اسناد از کیش بودایی و فصلی از عهد جدید ترسایان و مطالبی که هنوز حل نشده است در میان آنها است.
هرچند این آیهها و شعرها پاره پاره، جدا جدا و شیرازه فرو گسسته است و گویا باز ماند و مره ریگی است از کتابهای پارسی مانی «شاپورگان» و کتابی دیگر که نام آن «مهرک نامه» بوده است. اما با وجود این به تاریخ تطور زبان پارسی یاری بزرگی کرده بسیاری از لغتهای فارسی را که با لغات اوستا، فارسی باستانی و پهلوی از یک جنس ولی به دیگر لهجه است به ما وانمود میسازد و بنیاد قدیم زبان سغدی و بلکه ریشه و پایۀ زبان شیرین «دری» را که زبان فردوسی و سعدی است معلوم میدارد؛ و نیز از کشفیات به زبانهای آریایی دیگری که زبان «تخاری» و زبان «سکایی» باشد میتوان پی برد و اکنون مشغول حل لغات و تدارک صرف و نحو آن زبانها میباشند.
زبان دری
در معنی حقیقی این کلمه اختلاف است و در فرهنگها وجوه مختلف نگاشتهاند و از آن جمله آن است که:
«گویند لغت ساکنان چند شهر بوده است که آن بلخ، بخارا، بدخشان و مرو است و طایفهای بر آن اند که مردمان درگاه کیان بدان متکلم میشدهاند و گروهی گویند که در زمان «بهمن اسفندیار» چون مردم از اطراف عالم به درگاه او میآمدند و زبان یکدیگر را نمیفهمیدند بهمن فرمود تا دانشمندان زبان فارسی را وضع کردند و آن را دری نام نهادند یعنی زبانی که به درگاه پادشاهان تکلم کنند و حکم کرد تا در ممالک به این زبان سخن گویند – و منسوب به دره را نیز گویند همچو کبک دری و این به اعتبار خوشخوانی هم میتوان بوده باشد زیرا که بهترین لغات فارسی زبان دری است.»
از این تقریرها و توجیههای دیگر چیزی که بتوان پذیرفت دو چیز است:
یکی آن که در دربار و میان بزرگان در خانه و رجال مداین (تیسفون پایتخت ساسانی) به این زبان سخن میگفته باشند.
دیگر آنکه این زبان، زبان مردم خراسان، مشرق ایران، بلخ، بخارا و مرو بوده باشد و جمع بین این دو وجه نیز خالی از اشکال است و مسائلی که این دو وجه را تأیید میکند.
قدیمترین آثار زبان ایران
مورخان اسلامی نوشتهاند نخستین کسی که به زبان پارسی سخن گفت «کیومرث» بود و معلوم است که این سخن افسانهای بیش نیست. اما آن چه تا امروز از روی آثار صحیح و تاریخی به دست آمده است قدیمترین کلامیاز زبان ایرانی که در دست ما میباشد همان سخنان اشو زرتشت سپیتمان است که در سرودهای دینی «گاثه» مندرج است و بعد از آن قسمتهای قدیم اوستا که غالب آنها نیز نظم است نه نثر؛ گاثه به زبانی است که آریاییهای هند نزدیک بدان زبان کتابهای دینی و ادبی قدیم خود را تألیف و نظم نمودهاند، نام کتاب زردشت چنان که گذشت «اوپستاک» بود و گاهی از آن کتاب به عبارت «دَین» تعبیر میشده است. مخصوصا در کتاب پهلوی «بندهش» به جای اوستا همه جا «دین» آمده است و خط اوستایی را هم بدین مناسبت «دَینْ دِپیوَریه» گویند، یعنی خط دین و در «دینکرت» و سایر کتابها هرجا که گوید «زردشت دین آورد» مرادش اوستا است.
دیگر کتیبههایی است که از هخامنشیان باقی مانده است که مهمترین آنها کتیبۀ بهستان (= بیستون) میباشد و ما اینک اشاراتی به مجموع کتیبههای سنگی و سفالی مینماییم:
۱- در شهر پازارگاد یا پاسارکاد عبارتی بوده است به خط میخی که: «من، کورش، پادشاه هخامنشی ام» و نیز مجسمهای از زیر خاک در ۱۳۰۷ به اهتمام پروفسور هرتسفلد بیرون آمده و بر آن این سطور نبشته است: «من، کورش، شاه بزرگم»
۲- کتیبۀ بیستون
این نوشته بر تخته سنگی بزرگ در درۀ کوچکی از کوه معروف به بیستون (بغستان) از طرف «داریوش» کنده شده است، و در زیر نبشتهها صورت داریوش است که پای خود را بر زبر مردی که بر زمین به پشت درافتاده است نهاده و کمان در دست دارد و پیشروی او نه نفر از طاغیان بریسمان بسته با جامههای گوناگون دیده میشوند و بر بالای صفه پیکر «فَرَوَهَرْ» نمودار است و پشت سر داریوش دو تن از بزرگان ایستادهاند. داریوش در این جا دو کتیبه دارد: یکی کتیبۀ بزرگ به خط میخی و به زبان فارسی قدیم، عیلامیو بابلی در دو هزار کلمه؛ دیگر کتیبهای کوچک به زبان فارسی و عیلامیدر صد و پنجاه کلمه. خلاصۀ این نوشتهها شرح فتوحات داریوش و فرو نشاندن فتنۀ بردیای دورغین «گئوتامای مغ» و داستان نه تن از طاغیان میباشد. این کتیبه مهم ترین ِکتیبههای هخامنشی است و از روی این نوشتهها قسمت بزرگی از تاریخ هخامنشی روشن میگردد.
۳- کتیبۀ تختجمشید
در وادی مرودشت که رود «کور» از میانش جاری است، در دامنۀ کوه رحمت، پشت به مشرق و روی مغرب بر کمر کوه چند کاخ و عمارت بزرگ بوده است، و شهری هم – که به اغلب احتمالات «پارس» نام داشته و پیش از شهر «سْتَخْرْ» و بعد از شهر «پارسَ کْرتَ» پایتخت «فارس» بوده است و یونانیان آن را «پرس پولیس» خواندهاند – در پیرامون این عمارات وجود داشته است.
این عمارات بر طبق کتیبههایی که از داریوش و خشایارشا باقیمانده است هرکدام نامیخاص داشته، آن چه پیشاپیش پله و دروازۀ ورود به مغرب قرار دارد. بارگاه شاهنشاهی و بر طبق کتیبۀ درب بزرگ به صفت «وَسْ دَهْیو» یعنی «همه کشور» یا «همه کشورها» خوانده میشده است و جایگاه پذیرایی فرستادگان و بار دادن همۀ رعایای شاهنشاهی هخامنشی بوده؛ دیگر «اَپَدانَهْ» نام داشت ظاهرا از همان مادۀ «آبادان» و بیرونی شمرده میشد، قصر دیگر در دست چپ «اَپَدانَه» واقع است نام «صد ستون» داشته است و این نام در کتیبۀ پهلوی «شاپور سکانشاه» که روزی در این عمارت فرود آمده است دیده میشود و به جای خود از آن کتیبه گفتگو خواهد شد.
دیگر کاخ «هَدِشْ» یا «هَدیشْ» به یاء مجهول بر وزن «مَنشْ» نام داشت و در سوی جنوبی اپدانه واقع بود، چنین پنداشتهاند که این کاخ اندرونی شاهنشاهی و حرم سرای بوده است و این حدس به دلایلی درست مینماید چه شاید واژۀ «هَدیش» اصل و ریشۀ «خدیش» باشد، که به زبان دری کدبانو، خاتون بزرگ و رسمیرا گویند و چنان که خواهیم دید حرف «خ» و «ه» در زبان فارسی به یکدیگر بدل میشوند.
عمارت دیگر «تَجَر» است و آن کاخ کوچک تری بوده است در ضلع شمالی صفۀ تخت جمشید که آن را قصر زمستانی یا «آفتابکده» پنداشتهاند، در فرهنگها «تجر» بر وزن شَرَر خانۀ زمستانی را گویند و بعضی مخزن و صندوق خانه نیز هست، و این بنا رو به آفتاب ساخته شده است و امروز این کاخ را آینه خانه گویند و دو کتیبه از سکانشاه به پهلوی و یک کتیبه از عضدالدوله فنا خسرۀ دیلمیبه خط کوفی و چند کتیبۀ دیگر از آل مظفر و تیموریان در آن جا هست. سوای این چند کاخ بزرگ آثاری از معبد، خلوتها و ابنیۀ خرد و ریز دیگر نیز در آن صفه باقی است.
این بنا به دست داریوش در سنه ۵۲۰ ق م آغاز گردید و سپس داریوش ولیعهد خود خشارشا را در حیات خود به تخت نشانید و اتمام ابنیۀ نامبرده را به اهتمام وی باز گذاشت در این ابنیه نیز جای به جای کتیبههایی از داریوش، خشایارشا و اَرْتَخَشَتْرَ سوم باقی است به سه زبان پارسی، عیلامی، آشوری و اخیرا قریب سی هزار خشت مکتوب به خط میخی که نظیرش در شوش نیز به دست آمد در تخت جمشید پیدا شد و برای پختن و خواندن به فیلادلفی امریکا ارسال گردید و نیز لوحههای زرین و سیمین که در زیر پایههای عمارت به عنوان «بُنلاد» یعنی سنگ یادگارِ بنا به خط میخی از داریوش به دست افتاده درموزۀ ایران باستان در تهران موجود میباشد این کاخها را اسکندر ملعون پس از ورود به «پارسا» عمدا آتش زد و علامت آتش سوزی هنوز در آن پیداست و نگارنده خود زغالهای قدیم را دیده است ….
در تُندۀ کوه بیرون از این عمارت نیز دو دخمه است و دخمۀ سومین که گویا از آن داریوش سوم بوده ناتمام مانده است، بر آن دو نیز نقوش و نامهایی کنده شده است.
۴- کتیبهای در تنگۀ سوئز یافتهاند از داریوش اول دارای هشتاد کلمه که بعضی از آنها محو شده است، مضمون کتیبۀ مذکور چنین است – بعد از عناوین و القابی که در همۀ کتیبهها معمول است گوید:
« داریوش شاه میگوید من پارسیم و به دستیاری پارسیان مصر را گشودم و فرمودم از آب روانی که نیل نام دارد و در مصر جاری است به سوی دریایی که از پارس به آن جا میرود این کال را بکنند و این کال کنده شد چنان که من فرمان دادم و کشتیها روانه شدند از مصر از درون این کال به پارس چنانکه ارادۀ من بود»
۵- کتیبۀ نقش رستم
در سه میلی تخت جمشید دخمههایی بر بدنۀ کوه کنده و تراشیدهاند، اینها سه دخمه است که یکی روی دیگری به شکل چلیپا کنده شده است و ۲۴ متر و نیم از زمین بلندتر است در قسمت بالای این آثار حجاریهای زیبا، صورت داریوش و «گاس»، سریری که روی گاس نهاده شده، داریوش بر آن ایستاده است نقش گردیده و کتیبها ی هم به امر داریوش در آن جا کنده شده است.
۶- آثار داریوش
«شوش» در خاک خوزستان و پایتخت زمستانی شاهان هخامنشی بوده است – در شوش ارگ، قلعه و کاخ بزرگ و زیبایی داشتهاند که ستونهای سنگی شبیه به ستونهای تخت جمشید و کاشی کاریهای بسیار ممتاز در آن عمارت به کار برده شده بود و غالب این یادگارها در موزۀ «لُوْر پاریس» موجود است. در این ارگ مانند تخت جمشید خشتهایی پیدا شد از گِل رُسْ که روی آنها به خط میخی کتیبههایی نوشتهاند به زبان معهود و نسخۀ بابلی (اسوری) از همه سالم تر مانده بود، آن را مأخذ ترجمه قرار دادند و پس از سالیان رنج و بررسی عاقبت در (۱۹۲۸ مسیحی) بعد از سی سال تمام این نبشتهها خوانده شد و منتشر گردید. این نبشته از داریوش بزرگ است که نخست وی این کاخ و ارگ را آباد کرده است؛ این کتیبه بعد از کتیبۀ بیستون مهمترین نوشتهای است که از هخامنشیان به دست آمده است، و اگر نبشتههای خشتی تخت جمشید نیز خوانده شود سومین قسمت مهم این آثار شمرده خواهد شد.
همچنین در شوش کتیبههای کوتاه دیگری بر پاسنگهای ستون، آجرها، کاشیها، مجسمهها و لوحههای سنگی و میزهای مرمر و اشیاء متفرق از داریوش پیدا شده است که این شاهنشاه را معرفی مینماید؛ این یادگارها نیز همه به سه زبان پارسی، عیلامیو آسوری میباشد.
در شوش از خشایارشا، اردشیر دوم و اردشیر سوم نیز کتیبههایی یافت شده است که خود را معرفی میکنند و نام اَپَدانه، خَدیش، دَسَرْ (تچر)، پَرَدیس (فردوس= باغچه) و سَرَوُمْ (ظ:تچر) پستو یا خانۀ پسین در ضمن ذکر ابنیه و کاخها برده میشود و معلوم میدارد که عمارات شوش باری آتش گرفته و ویران گردیده است و جانشینان داریوش از نو آن را عمارت کردهاند.
۷- در کرمان
در کرمان هرم کوچکی از سنگ پیدا شده که در پهلوهای آن سنگ به سه زبان کتیبهای از داریوش نقش گردیده است و او را و پدرش را نام میبرد.
۸- در الوند
در الوند دو کتیبه، اول از داریوش بر کوه نزدیک روستای عباس آباد به قرب همدان به سه زبان موجودست که دارای دو بند میباشد، یکی در ستایش اهورامزدا، دیگر در معرفی خود و پدرش، کتیبۀ دوم از خشایارشا در دو بند درست مانند کتیبۀ پدرش.
۹- کتیبههای همدان
۱- در همدان دو لوحۀ سنگ بنا (بُن لاد) از زر و سیم پیدا شد و دولت ایران آن را خریداری کرد، در آن جا داریوش حدود کشور خویش را مشخص مینماید.
۲- در همدان کتیبهای از طرف اردشیر دوم بر پایۀ ستونی که در موزۀ بریتانی است به سه زبان نوشته شده است که خود و پدر و خانوادۀ خویش را معرفی کرده است و اهورمزد و اناهیتا و میثره (مهر) را ستوده و از بنای اَپَدانهای در همدان خبر میدهد که وی بنا گذارده است.
۱۰- کتیبۀ وان
خشایارشا بر سنگی که به زمین عمودست و در ارگ شهر واقع بوده است و آن را «اُرتُوقاپُو» گویند، کتیبهای دارد که بسیار استادانه صقیل یافته، کنده گری شده و خوب هم مانده است. خشایارشا درین نبشته پس از ستایش هورمزد و معرفی خویش گوید که، داریوش کارهای زیبای بسیار انجام داد از جمله این سنگ را بفرمود تا صقال دادند اما چیزی بر آن نبشته نکرد، پس از او من این نبشته را فرمودم براین سنگ بکندند، الی آخر.
۱۱- مُهری است چهار گوشه از داریوش استوانهای شکل که پادشاه برگردونهای سوار است و به شکار شیر مشغول میباشد و روی آن نبشتهاند:« من داریوش شاهام»
۱۲- وزنه ایست از مرمر سیاه که دو کَرْشَهْ وزن داشته است و بر سر قبر شاه نعمت الله در کرمان بوده و از آن جا به موزۀ بریتانی نقل کردهاند روی این سنگ به پارسی، عیلامیو آسور کندهاند: «دو کَرْشه – منم داریوش شاه بزرگ پسر ویشتاسپ هخامنشی»
۱۳- بر گلدانهای متعددی از مرمر سفید به سه زبان نوشتهاند «خشایارشا شاه بزرگ» و این گلدانها در موزههای لندن و پاریس و فیلادلفی باشند.
۱۴- بر گلدانهای دیگری که در موزۀ فیلادلفی، برلن و دنیس میباشد به سه زبان کنده شده است: «اردشیر شاه بزرگ» و چند مهر از مردم دیگر به دست آمده است بدین نامها: «اَرْشَک پسر آثیابَئوُشنْه» دیگر «هَدَ خِی یَ…. ثَدَثْ» سه دیگر «دَشْداسَک» چهارم «وَهِیَ ویش داپایَ» پنجم «من خرشادَ شی یا» که گویا نامهای خاصی است.
غیر از این نبشتهها نبشتههای دیگری هم از شاهنشاهان هخامنشی به زبانهای دیگر غیر از پارسی در دست است مانند: بیانیۀ کورش بزرگ در بابل که به زبان و خط بابلی انتشار یافته بود – این کتیبه بر استوانهای از گل رُس نبشته شده است دارای ۴۵ سطر که قسمتی بزرگی از آن محو شده است.
کتیبۀ داریوش اول بر سنگ یادگار کانال که در نزدیکی کانال سوئز به دست آمد و شرحش گذشت، این کتیبه در پهلو ی کتیبهای است که به سه زبان پارسی، عیلامیو آسوری نوشته شده است و به زبان مصری و با خط هیریوغلف میباشد و داریوش را «آن تریوش» نامیدهاند و القاب و عناوین فرعونان مصر را بدو دادهاند و طرز نوشته با طرز نوشتههای پارسی به کلی متفاوت است.
کتیبه دیگر به زبان شوشی جدید در بیستون که هنوز خوانده نشده است و تکرار مختصری است از سه سطر کتیبۀ بزرگ داریوش و کتیبهای به زبان آرامیاز او در نقش رستم و باز سطوری در بیستون به زبان بابلی و شوشی از داریوش هست. هنوز مضامین این سه کتیبۀ آخری خوانده نشده و یا انتشار نیافته است.
کتیبهای از اردشیر اول در تخت جمشید به زبان بابلی در ۱۳ سطر که قسمت چپ آنها باقی و باقی محو شده است، و نیز از اردشیر دوم کتیبهای در تخت جمشید به زبان و خط بابلی است که چند کلمه از آن برجای است.
سوای این آثار بازهم از کنار و گوشه یادگارهایی و اشیایی که دارای کتیبه است به دست آمده و میآید، چنان که گیرۀ دری از لاجورد بزرگ تر از کف دست که متعلق به یکی از درهای عمارت اَپَدانه تخت جمشید بوده است پیدا شده و بر لبۀ گیرۀ مذکور روی لاجورد به خط سفید میناکاری کتیبهای نوشتهاند، به خط میخی به نام خشایارشا نیز مهرها و پارچههای دیگر.
زبان فارسی باستان بعد از انقراض دولت هخامنشی از میان رفت – یعنی زبان رسمیکشور تغییر یافت – و در عهد اشکانیان که بار دیگر کارها به دست ایرانیان افتاد، رفته رفته زبان پهلوی شمالی و شرقی که زبان اقوام «پرثوی» بود رواج گرفت و پس از ترک یونان مأبی سکهها و سایر اسناد ایران با زبان ایرانی و به خط آرامینمودار گردید.
قدیمیترین آثار پهلوی اشکانی
قدیمترین آثاری که از خط و زبان پهلوی در دست است دو قبالۀ ملکی است که در ایالت اورامان کردستان چند سال پیش به خط پهلوی اشکانی و به زبان پهلوی بر روی کاغذ پوست به دست آمد و تاریخ آن مربوط به صد و بیست سال پیش از میلاد مسیح است و قبلا بدان اشاره شد. در یکی از آن قبالهها خواندم که از طرف دولت قید گردیده و خریدار پذیرفته است که اگر باغی را خریداری میکند آباد نگاه ندارد و آن را ویران سازد مبلغ معینی جریمه بپردازد، و از این قبالهاندازۀ اعتنا و توجه پادشاهان ایران را به آبادانی کشور میتوان قیاس کرد.
اسناد قدیمیدیگری که در دست است، باقی ماندۀ کتب و آیین مانی و سایر مطالب از قبیل فصول از عهد جدید و مطالبی از کیش بودایی است که در آغاز قرن حاضر از طرف خاورشناسان از خرابههای شهر «تورفان» پیدا شد و به دست دانشمندان خوانده شد و قسمتی از آنها انتشار یافت هرچند که دانشمندان تردید دارند که آیا بهتر است این خط و زبان را منسوب به «سُغُدی» بدارند یا منسوب به پهلوی شمالی؟
این اوراق غالبا روی پوست آهو یا بر پارچه نوشته شده است. خطوط آن نوعی از خط پهلوی است و نوعی دیگر که از خط پهلوی گرفته شده و از بالا به پایین نوشته شده است و بعدها خط «اویغُوری» که خط اویغُوره و مغولها باشد از این خط گرفته شده است.
مطالب آنها دینی و اخلاقی است و لغات دری که در پهلوی جنوبی دیده نمیشود در این اوراق دیده میشود و با پهلوی جنوبی بسیار تفاوت دارد؛ آن اوراق به زبانی است که بلاشک پایۀ زبان مردم سمرقند، بخارا و بنیان زبان قدیم مردم خراسان شرقی محسوب میشود و پایه و اصل زبان دری را نیز بایستی در این زبان جستجو کرد. چنان که قبلا بدان اشاره شد، و باز هم در جای خود ما از این اوراق، لغات و بعضی مختصات آن گفتگو خواهیم کرد.
در خصوص اسناد دورۀ اشکانیان بدبختانه به جایی دسترسی نداریم. از این روی اطلاع زیادی از پهلوی شرقی و شمالی و تفاوت آن با پهلوی جنوبی در دست نیست و در لهجههای مختلف خراسان غربی، طبرستان، آذربایجان و طوالش نیز که بدون شک مخلوطی از پهلوی شمالی و شرقی (اشکانی) و پهلوی جنوبی و دری است کنجکاوی و بررسی کامل نشده است ورنه آگاهیهای زیادتری به دست خواهد آمد، خاصه هرگاه از اوراق تورفان و از زبان ارمنی نیز استفاده شود.
کتب عهد اشکانی هفتاد کتاب بوده است که نام چهار کتاب از آن باقی است چنان که در مجملالتواریخ و القصص گوید:
«و از آن کتابها که در روزگار اشکانیان ساختند هفتاد کتاب بود از جمله کتاب مروک (مردک؟) کتاب سندباد، کتاب یوسیفاس کتاب سیماس» و رسالهای است به پهلوی در مناظرۀ نخل و بز به شعر دوازده هجایی، مخلوط به نثر که گویا در آغاز منظوم بوده است و بعد ابیات آن کتاب مغشوش و دست کاری شده است و فعلا نثر و نظمیاست مختلط و این کتاب هم برحسب عقیدۀ «هرتسفلد» به لهجۀ پهلوی شمالی است و نامش «درخت آسوریک» است.
آثار پهلوی جنوبی
بعد از کشته شدن «اَرْدَوَانِ پنجم» که وی را «اَفْدُمْ» یعنی آخرین نیز مینامیدهاند، خاندان نجیب و بزرگ «پرثوی» برچیده شد و دولت اشکانی منقرض گردیده و شهنشاهی از خانوادۀ مشرقی به خانوادۀ جنوبی (فارسی) که به دست «اَرْتَخشَتْرَ»(= اردشیر) پسر «پاپک» تأسیس شده بود انتقال یافت، آن دولتی که بعدها خود را وارث بهمن اسفندیار و جانشین کیان شمرد.
در این دوره، خط و زبان رسمیخط و زبان پهلوی است که آن را برای تفکیک از پهلوی قدیم «پهلوی جنوبی» مینامند خط پهلوی جنوبی نیز از الفبای آرامیگرفته شده است و با خط شمالی تفاوتهایی داشته است که بعد گفته خواهد شد؛ اما زبان پهلوی جنوبی یکی از شاخههای فارس قدیم محسوب میشود و به واسطۀ دخالت اصطلاحات مذهبی و لغات شکسته بستۀ اوستایی و اختلافات دیگری که از حیث بعض لغات، صرف و نحو با پهلوی شمالی داشته است لهجهای از لهجههای پهلوی به شمار میآید.
امتیاز آشکاری که بین خط پهلوی و خط و زبانهای شرقی ایران بوده در مسئله «هُزْوارشْ» است، که به دست کاتبان وارد رسم الخط پهلوی شد چنین که لغاتی را به زبان آرامینوشته و به پارسی میخواندهاند، و ما از این مقوله در فصل خطوط به تفضیل گفتگو خواهیم کرد، این رسم در نوشتههای «تورفان» و آثار مانی دیده نمیشود لکن در دو قبالۀ ملک اورامان و کتیبههای اشکانی و «درخت آسوریک» موجود است و معلوم میشود که در پهلوی اشکانی نیز موجود بوده است.
کهنهترین سندی که از پهلوی جنوبی در دست است سکههای شاهان پَرَته دار فارس است. بعد سکههای اردشیرپاپکان، دیگر کتیبۀ اردشیر پاپکان در نقش رستم به دو لهجۀ اشکانی و ساسانی و به یونانی، دیگر کتیبۀ شاپور اول که اخیرا در کاوشهای شهر «شاپور» به دو لهجۀ شمالی و جنوبی و به دو خط اشکانی و ساسانی به دست آمده و غیره.
اما کتابهایی که به خط و زبان پهلوی موجود است، هرچند یقین نیست که در زمان خود ساسانیان تألیف شده باشد. و بعض آنها علی التحقیق متعلق به دورۀ اسلامیاست مانند «دَینْ کِرْتْ» تألیف موبد «آذر فرنبغ» معاصر مامون عباسی و غیره، معذلک ممکن است ترجمههایی از اوستا از قبیل قسمتهایی از یشتها و قسمتهایی دیگر اوستا که به زبان پهلوی است و فصولی از بندهش که از کتابهای معتبر سنت مَزْدیَسنُی است و «درخت آسوریک»، «خسرو کواتان وریذکی»، «ایاتکار زریران» و غیره در عهد شاهنشاهان تألیف یافته باشد و نیز قسمت عمده از داستانهای ملی مانند «کارنامک اردشیر»، «خوتاینامک» و «آیین نامک» محتمل است که به دورۀ ساسانیان به پیوندد. چنان که گویند خوتاینامک به امر یزدگرد شهریار تدوین گردید. بالجمله هرچند زمان تألیف کتابها و رسالههای پهلوی غالبا در قرون اسلامیاست اما مواد آنها قدیمیاست.
اینک ما یادگارهایی که از پهلوی جنوبی – ساسانی باقی است به ترتیب ذکر میکنیم:
۱- کتیبههای ساسانی
مهمترین کتیبههای پهلوی ساسانی به قرار ذیل است:
کتیبۀ اردشیر اول در نقش رستم، که به سه زبان (پهلوی ساسانی و پهلوی اشکانی و یونانی) نوشته شده است.
کتیبۀ شاپور اول در نقش رجب که به سه زبان مذکور نوشته شده است.
کتیبۀ شاپور اول در حاجی آباد که به دو زبان پهلوی ساسانی و اشکانی نوشته شده است.
کتیبۀ شاپور اول که بر روی ستون جلوخان عمارت شهر شاپور فارس به دو زبان ساسانی و اشکانی کنده شده و اخیرا کشف شده است.
کتیبۀ ساسانی از موبد «کاردیر هرمزد» در نقش رجب و کتیبۀ دیگر از همو در بالای نقش برجستۀ شاپور در نقش رستم که این کتیبه بسیار ضایع شده است.
کتیبۀ نرسی در پایکولی (شمال قصر شیرین) که به دو زبان ساسانی و اشکانی نوشته شده است و استاد هرتسفلد آلمانی در (۱۹۱۳-۱۴) آن را خوانده و کتابی به دو جلد در آن باب نوشته است.
کتیبۀ پهلوی ساسانی در روی نقش وهرام اول در شاپور فارس که از طرف نرسی کنده شده است.
کتیبۀ کوچک پهلوی ساسانی از شاپور دوم در طاق کوچک طاق وُسْتان کنده شده است.
کتیبۀ پهلوی ساسانی از شاپور سوم که در سمت چپ کتیبۀ شاپور دوم در طاق کوچک طاق وُستْان کنده شده است.
کتیبههای پهلوی ساسانی تخت جمشید یکی از طرف شاپور پسر هرمز برادر شاپور دوم که مأمور پادشاهی سکستان بوده کنده شده است و دو کتیبۀ دیگر در همان جا به امر دو تن از بزرگان کشور به نام شاپور دوم ساخته شده.
کتیبههای کوچک دیگر که در دربند به فرمان امیران آن جا نقر شده و تاریخ آنها اواخر عهد ساسانیان است.
کتیبۀ پهلوی که در قاعدۀ کعبۀ زردشت در نقش رستم به وسیلۀ هیأت حفاری دکتر اشمیت به سال (۱۳۱۵ هـ.) حفاری و پیدا شده است، ولی متأسفانه دوباره روی آن را گچ مالیده و پوشانیدهاند و هنوز قرائت نشده است.
کتیبههای متفرقه متعلق به بعد از اسلام نیز به دست آمده است که مهم نیست.
۲- کتابها و رسالههای پهلوی
کتابها، نامهها و مقالههایی است که بعضی از چند صد صحیفه نیز تجاوز میکند چون «دین کرت»، «بندهش» و بعضی به صد صحیفه نمیرسد چون «ایاتکار زریران» و بعضی از چند سطر نمیگذرد، مجموع این یادگارها با مواظبت ضبط شده است و بعضی مانند «کاروند» و «آیین نامک» معلوم نیست به چه سبب از میان رفته است و بعضی چون «هزار داستان»، «خوتای نامک» و «کلیلک و دمنک» و غیره، ترجمه اش باقی و اصل فانی شده است. ما اکنون از آنچه هنوز باقی است صورتی به اختصار نقل میکنیم.
آنچه از اوستا به زبان پهلوی ترجمه شده است
مجموعا ۱۴۱۰۰۰ کلمه
۱- وندیداد (پهلوی) تقریبا ۴۸۰۰ کلمه
۲- یسنا (پهلوی) تقریبا ۳۹۰۰۰ کلمه
۳-نیرنگستان تقریبا ۳۲۰۰ کلمه اوستایی و ۶۰۰ پهلوی
ترجمۀ آن و ۲۲۰۰۰ کلمۀ پهلوی شرح و توضیح و ۱۸۰۰ کلمه اوستایی
۴- ویشتاسب یشت (پهلوی) تقریبا ۵۲۰۰ کلمه
۵- وِیسْپَ رَذْ (پهلوی) تقریبا ۳۳۰۰ کلمه
۶- فرهنگ اُیم اِیوَکْ تقریبا ۲۲۵۰ کلمه پهلوی و۱۰۰۰ اوستایی
۷- اوهرمزد یَشْت (پهلوی) تقریبا ۲۰۰۰۰ کلمه
۸- بهرام یشت (پهلوی) تقریبا ۲۰۰۰ (ظ) کلمه
۹-هادُخت نسک (پهلوی) تقریبا ۱۵۳۰ کلمه
۱۰- ائو گمادَ ائچا این کتاب مخلوطی است از ۲۹ فقره اوستایی تقریبا در ۲۸۰ کلمه و ۱۴۵۰ کلمۀ پازند
۱۱- چیتک اوپستاک گاسان تقریبا ۱۱۰۰ کلمه پهلوی و ۴۰۰ اوستایی
۱۲- اتهش نیایشن تقریبا ۱۰۰۰ کلمه پهلوی و ۴۰۰ اوستایی
۱۳- وُچِرْ کرت دینیک این کتاب مخلوطی است از تفسیر پهلوی و متن دینی، متن دینی دارای ۱۷۵۰۰ کلمه پهلوی و ۲۶۰ کلمه اوستایی و ترجمه اش دارای ۶۳۰ کلمه اوستایی است که این کلمات به ۹۰۰ کلمه پهلوی ترجمه و تفسیر شده است و در «وُچرکرت» است یکی «دینیک و جرکرتْ» دیگر «وچرکرتِ دینیک»
۱۴- آفرینکان گاهنباز (پهلوی) تقریبا ۴۹۰ کلمه
۱۵- هپتان یشت (پهلوی) تقریبا ۷۰۰ کلمه
۱۶- سروش یشتها دُخت (پهلوی) تقریبا ۷۰۰ کلمه
۱۷- سی رو چک بزرگ (پهلوی) تقریبا ۶۵۰ کلمه
۱۸- سی رو چک کوچک (پهلوی) تقریبا ۵۳۰ کلمه
۱۹- خورشید نیا یشن (پهلوی) تقریبا ۵۰۰ کلمه
۲۰- آبان نیایشن (پهلوی) تقریبا ۴۵۰ کلمه
۲۱- آفرینکان دَهْمان (پهلوی) تقریبا ۴۰۰ کلمه
۲۲- آفرینکان گائه (پهلوی) تقریبا ۳۰۰ کلمه
۲۳- خورشید یشت (پهلوی) تقریبا ۴۰۰ کلمه
۲۴- ماه یشت (پهلوی) تقریبا ۴۰۰ کلمه
۲۵- قطعهای ازیشت (۲۲) ۳۵۰ کلمه پهلوی و ۶۰ کلمه اوستایی
۲۶- آرینکان فروردکان (پهلوی) نام دیگری است از برای آفرینکان دهمان
۲۷- ماه نیایش (؟)
کتب دینی و اخلاقی و ادبی قریب ۴۴۶۰۰۰ کلمه
۲۸- دینِ کرت (پهلوی) تقریبا ۱۶۹۰۰۰ کلمه
۲۹- بُن دِهِش (پهلوی) تقریبا ۱۳۰۰۰ کلمه
۳۰- دادستان دینیک (پهلوی) تقریبا ۲۸۶۰۰ کلمه
۳۱- تفسیری بر وندیداد (پهلوی) تقریبا ۲۷۰۰۰ کلمه
۳۲-روایات پهلوی تقریبا ۲۶۰۰۰ کلمه
۳۳- روایات همت اشوهشتان (پهلوی) تقریبا ۲۲۰۰۰ کلمه
۳۴- دینیک وُچِرْکِرت (رجوع کنید بشمارۀ ۱۳)
۳۵- منتخبات اززاتسپرم (پهلوی) تقریبا ۱۹۰۰۰ کلمه
۳۶- شکند گمانیک وچار (پهلوی) تقریبا ۱۶۷۰۰ کلمه
۳۷-شایست نی شایست (پهلوی) تقریبا ۱۳۷۰۰ کلمه
۳۸- داتستان مینوک خرت (پهلوی) تقریبا ۱۱۰۰ کلمه
۳۹- نامههای منوچهر (پهلوی) تقریبا ۹۰۰۰ کلمه
۴۰- ارتای وراژنامک (پهلوی) تقریبا ۸۸۰۰ کلمه
۴۱- ستایش سی روزۀ کوچک (پهلوی) تقریبا ۵۲۶۰ کلمه
۴۲- جاماسب نامک (پهلوی) تقریبا ۵۰۰۰ کلمه
۴۳- بهمن بست (پهلوی) تقریبا ۴۲۰۰ کلمه
۴۴- ماتیکان پوشت فریان (پهلوی) تقریبا ۳۰۰۰ کلمه
۴۵- پرسشهایی که با آیات اوستا پاسخ داده شده است (پهلوی) تقریبا ۳۰۰۰ کلمه
۴۶- اندرچ اتورپات مار سپندان (چهار یک این رساله از میان رفته است به نظر «وست» نسخۀ کامل آن اگر در دست بود شامل تقریبا ۳۰۰۰ کلمه میشد، وست کتاب خاصیت روزها را که با این رساله همراه است نیز در ذیل همین عنوان یاد کرده است و گوید مجموع آن شامل ۳۰۰ کلمه است اندرز مذکور و سی روزۀ ضمیمۀ آن در متون پهلوی انگلسار یا صفحه ۵۸ تا ۷۱ طبع شده و نگارنده آن را به نثر ترجمه کرده و به بحر متقارب بنظم آورده است و در سال دوم مجلۀ مهر به طبع رسیده است.
۴۷- پتیت ایرانیک (پهلوی) تقریبا ۲۲۰۰ کلمه
۴۸- پند نامک وژرک کیتر بوختکان (پهلوی) تقریبا ۱۷۶۰ کلمه
۴۹- پتیت اتورپارت مارسپندان (پهلوی) تقریبا ۱۴۹۰ کلمه
۵۰- پند نامک زرتشت (پهلوی) تقریبا ۱۴۳۰ کلمه
۵۱- اندرچ ائو شنَرِ داناک (پهلوی) تقریبا ۱۴۰۰ کلمه
۵۲- آفرین شش گاهنبار (پهلوی) تقریبا ۱۳۷۰ کلمه
۵۳- واچکی ایچنداتورپات مارسپندان (پهلوی) تقریبا ۱۲۷۰ کلمه
۵۴- ماتیکان کجستک ابالش (پهلوی) تقریبا ۱۲۰۰ کلمه
۵۵- ماتیکان سی روچ (پهلوی) تقریبا ۱۱۵۰ کلمه
۵۶- پتیت و تُرتَکان (پهلوی) تقریبا ۱۱۰۰ کلمه
۵۷- پتیت خوت (پهلوی) تقریبا ۱۰۰۰ کلمه
۵۸- ماتیکان هپت اُمهر سپنت (پهلوی) تقریبا ۱۰۰۰ کلمه
۵۹- اندرزهایی به مزدیسنان (پهلوی) تقریبا ۹۸۰ کلمه
ظاهرا این رساله همان است که بنام «اندرژداناگان به مزدیسنان» جزو متون پهلوی انگلساریا از صفحه ۵۱ تا ۵۴ طبع شده و دارای چند واژۀ اوستایی است.
۶۰- اندرز دستوران بر بهدینان (پهلوی) تقریبا ۸۰۰ کلمه
۶۱- خصایص یک مرد شادمان (عدد کلمات این رساله را «وست» معنی نکرده است و به نظر میرسد که این رساله همان باشد که جزو متون انگلساریا بنام «اپرخیم و خرت فرخ مرت» یعنی «در خوی و خرد مرد فرخ» از صفحه ۱۶۲ تا ۱۶۷ به طبع رسده و عدد کلمات آن ۹۲۰ است به تقریب.
۶۲- ماتیکان ماه فروتین روچ خوردت (پهلوی) تقریبا ۷۶۰ کلمه
۶۳- آفرین هفت امهر سپنتان (امشاسپنتان) یا آفرین دهمان (پهلوی) تقریبا ۷۰۰ کلمه
۶۴- پدری پسر خود را تعلیم میدهد (پهلوی) تقریبا ۶۰۰ کلمه
۶۵- ستایش درون (نان معروف) (پهلوی) تقریبا ۵۶۰ کلمه
۶۶- آفرین ار تافَرَوَشی (پهلوی) تقریبا ۵۳۰ کلمه
۶۷- اندر ژداناک مرت (پهلوی) تقریبا ۵۳۰ کلمه
۶۸- اشیرواد (پهلوی) تقریبا ۳۵۰ تا ۵۶۰ کلمه
۶۹- آفرین مِیَزْد (پهلوی) تقریبا ۴۵۰ کلمه
۷۰- انرچ خسروی کواتان (پهلوی) تقریبا ۳۸۰ کلمه
۷۱- چم درون (نان مقدس) (پهلوی) تقریبا ۳۸۰ کلمه
۷۲- نماز او هر مزد (پهلوی) تقریبا ۳۴۰ کلمه
۷۳- سخنان اتور فرنبغ و بوخت آفریذ؛ دو رساله است و مجموعا شامل ۳۲۰ کلمه
۷۴- نیرنک بوی داتن (پهلوی) تقریبا ۲۶۰ تا ۶۳۰ کلمه
۷۵- نام ستایشینه (پهلوی) تقریبا ۲۶۰ کلمه
۷۶-پنج دستور از موبدان و ده پند برای بهدینان (پهلوی) تقریبا ۲۵۰ کلمه
۷۷- آفرین وژرگان (پهلوی) تقریبا ۲۰۰ کلمه
۷۸- آفرین گاهنبار چَشْنیه (پهلوی) تقریبا ۳۰۰ کلمه
۷۹- اَوَرْمَتَنِ شه وهرام ورچاوند (پهلوی) تقریبا ۱۹۰ کلمه
۸۰- داروک خرسندیه (پهلوی) تقریبا ۱۲۰ کلمه
۸۱- پاسخهای سه مرد دانشمند به شاه (پهلوی) تقریبا ۹۰ کلمه
۸۲- ماتیکان سی یَزَتان (پهلوی) تقریبا ۹۰ کلمه
متون غیر دینی پهلوی قریب ۴۱۰۰۰ کلمه
۸۳- قانون مدنی پارسیان در عهد ساسانی (پهلوی) تقریبا ۴۲۰۰۰ کلمه
۸۴- کارنامک ارتخشتر پاپکان (پهلوی) تقریبا ۵۶۰۰ کلمه
۸۵- ادی واتکارزریران (پهلوی) تقریبا ۳۰۰۰ کلمه
۸۶- خسرو کواتان وریذکی (پهلوی) تقریبا ۱۷۷۰ کلمه
۸۷- فرهنگ پهلویک (پهلوی) تقریبا ۱۳۰۰ کلمه
۸۸- ابرادوین نامک نپشتن (پهلوی) تقریبا ۹۹۰ کلمه
۸۹- شتروهای ایران (پهلوی) تقریبا ۸۸۰ کلمه
۹۰- وچارشن چترنک (ماتیکانی چترنگ) (پهلوی) تقریبا ۸۲۰ کلمه
۹۱- درخت آسوریک (پهلوی) تقریبا ۸۰۰ کلمه
۹۲- ابرستاییینی تاریه سور آفرین (پهلوی) تقریبا ۴۰۰ کلمه
۹۳- افدیه وسهیکیه سکستان (پهلوی) تقریبا ۲۹۰ کلمه
سوای این گردآوردها باز هم قسمتهایی هست که یادآوری نشده از قبیل «اندرچ پیشینکان» در ۴ فقره و ۲۸۰ کلمه که جزو متون پهلوی انکلساریا صفحه ۳۹ به طبع رسیده است و «چیتاک اندرچ فریودکیشان» که از صفحۀ ۴۱ تا ۵۰ متون مزبور به طبع رسیده و مجموع آن ۱۸۲۰ کلمه است و «اندرچ ویه زات فرخ پیروژ» در صفحۀ ۷۳ همان کتاب تقریبا ۴۶۶ کلمه، و «اَپَرْپنج خیم هُوسْروان» در همان کتاب از صفحۀ ۱۲۹ الی ۱۳۱ در ۲۶۰ کلمه، دیگر «اَوَرْپتمانی کتک خوتائیه» از صفحه ۱۴۱-۱۴۳ همان کتاب در ۴۵۹ کلمۀ دیگر «واچکی چند هچ وژرک متر» صفحۀ ۸۵ و «افسون گزندگان» و قسمتهای بی سر و ته دیگر که باز در همان کتاب طبع شده است و مهم تر از همه «ماتیکان هزارداتستان» یعنی «گزارش هزار فتوای قضایی» است.
کتابهایی نیز بوده است که در عهد اسلامیاز آنها استفاده میشده و بعدها از میان رفته است مانند «آیین نامک» که محتوی مجموعهای بوده است از اخلاق، فرهنگ، رسوم ، آداب، بازیها، ورزشها، سخنان بزرگان و آیین رزم، عزا، سور، زناشویی و غیره. ابن قتیبه و دیگر ادیان عرب بسیار از فصول این کتاب را نقل کردهاند. در خاتمۀ مادیکان چترنگ که به زبان پهلوی باقی است گوید:
« اصل بازیدن شترنج این است که نگرش (ملاحظه) و توخشش (سعی) در نگاه داشتن و مواظبت ابزار خود بیشتر کنی تا در بردن و زدن ابزار طرف بازی، و به امید و طمع زدن ابزار حریفدست بد بازی نکنی و شمار ابزار خود را بداری چنان که یکی را بکار اندازی و دیگری را بپرهیز و احتیاط گذاری و نیز همواره به اصل بازی توجه کنی و پایان را در نظر داشته باشی، چنانکه در «آیین نامه» نپشته است.»
از این قبیل است «خوتای نامه» و «کاروند» که جاحظ در البیان و التبیین از قول شعوبیه از آن دو کتاب و فصاحت و بلاغت هریک تعریف میکند و میگوید:
« وَ مَنْ اَحَبَ اَن یَبْلغَ فی صَناعَهِ البَلاغَهِ وَ یَعْرفَ الغَریبَ وَ یَتَبَحَرَ فی اللُغَه فَلْیَقْراء «کتاب کاروند» وَ مَنْ اَحْتاج اَلی العَقْل وَ الْأدَب وَ الْعلْمِ بالْمَراتبِ واَلْعَبْر و اَلْمَثلاتِ و اَلْألْفاظِ الْکَریمه وَ الْمعانی الشَریفه فَلْیَنْظُرْ الی “سِیراَلْملُوْکَ.»
دیگر کتاب «دستوران» یکی از کتب قضایی عهد ساسانی که در آغاز به زبان پهلوی بوده است و اکثر منابع آن با «ماتیکان هزار داتستان» یکی است و فعلا ترجمۀ این کتاب به زبان سریانی موجود است؛ این نسخه در قرن هشتم میلادی به وسیلۀ رییس نصارای ایران «عیشو بُخْت» تألیف یا ترجمه شده است اما مترجم عیسوی مزبور قواعد حقوقی ایران را تغییر داده است تا با اوضاع و احوال هم کیشان او مناسب تر باشد.
دیگر کتبی مانند «ویس و رامین» و کتابی در منطق که ترجمۀ عربی آن باقی است و کتاب «السکیین» که «مسعودی» نقل میکند و اصل پهلوی «شکند گمانیک وچار» و آن چه بعدها در جای خود اشاره خواهد شد.
آثار دیگر سوای سکهها که از حیث لغتها مخصوص و رمز شهرهایی که سکه در آنها زده میشده است و شکل تاجها که هر یک علامت مخصوص و دارای ویژگیهای تاریخی و اشارههای مخصوص است؛ مهرهها است که از آن عهد به دست آمده و میآید و بر این مهرهها کلماتی غیر از نامهای خاص به عنوان شگون و میمنت نقش میشده و صورت حیوان یا علامتی دیگر نیز بر آن منقوش میگردیده است. در ضمن این مهرها نام چند مؤبد و چندین لقب نیز دیده شده است.
۳- اسامی چند تن از علمای زردشتی
۱- تَنْ سَرْ: این مرد از موبدان عهد اردشیر اول است و «هیرپدان هیرپد» بوده است که مقامیاست چون موبدان موبد و سمت مستشاری و وزارت اردشیر داشته و او است که «نامۀ تنسر» را به «جشنسف» شاه طبرستان نوشته و او را به موافقت و دولت خواهی اردشیر اندرز میدهد؛ متن پهلوی این نامه از میان رفته و فارسی آن در «تاریخ ابن اسفندیار» مضبوط است و در تهران به اهتمام فاضل معاصر «مجتبی مینوی» طبع شده است بعد از او نام «زروان داد» پسر مهرنرسی را میشناسیم که هر دو هیربدان هیربد و مأمور امور قضایی بودهاند.
۲- بهنک: از موبدان اوایل ساسانیان است و «آذرپاد مارسپندان» جانشین وی بوده است.
۳- آذرپاد مارسپندان: ظاهرا از اعقاب زردشت بوده است و یکی از بزرگان این عهد است و در زمان شاپور دوم قسمت مهمیاز اوستا و مخصوصا خرده اوستا را گردآوری کرد و اندرزنامۀ او مشهور است و ما قبلا از او یاد کرده ایم.
۴- مهروراژ: مهراگاوید و مهر شاپور که در عهد بهرام پنجم بودهاند، دیگر آزاد شاه که در زمان خسرو اول مقام موبدی داشته است.
۵- اردای ویراف: که در عصر شاپور اول میزیسته است و او است که برای تکمیل احکام اخلاقی مزدیسنا جامیچند شراب نوشید و در کنف نگاهبانی شاه و رجال دربار در قصری محفوظ به خواب رفت و پس از چند روز برخاست و معراج خود را که سیر در «چینوَتْ پُوْهل»، دوزخ و مینوان بود فرو گزارد و دبیران نوشتند و نام آن کتاب «اردای ویرافنامک» است.
۶- بزرگمهر: این نام گویا مصحف «بُرْزْمهر» یا «داد بُرْزْمهر» بوده است که او را «زرمهر» هم نوشتهاند، ظاهرا نام صحیح او «دات بُرژمِتر» است و از وزیران، مستشاران و درباریان عمدۀ انوشیروان بوده است و در مقدمۀ «اندرز بزرگمهر» مقام و القاب خود را چنین شرح میدهد:
«وَزرُکِ متربوختکان – وینان پَتْ شپستان شتر- واوستیکان خسرو و دَرین پَتْ»
یعنی بزرگمهر پسر بوختک رییس «رایزنان خاص دربار کشور» ملقب به «اوستیکان خسرو» یعنی پلیس و پاسبان شخصی پادشاه و «رییس دربار» و چنین به نظر میرسد که بزرگمهر بختگان همین «دادبُرژمهر» بوده است که به تخفیف او را «زر مهر» خواندهاند و گویند از وزیران بزرگ خسرو کواتان بود و به دست هرمز کشته شد.