گفتوگو با مريم دارا
گروه شاهنامهي امرداد :
بسياراني شاهنامه را با رستم و پهلوانيهاي او ميشناسند و چنين گمان ميبرند كه با مرگ رستم، شاهنامه از تب و تاب ميافتد؛ كه البته چنين نيست و شاهنامه تا به پايان، گيرايي و كششهاي داستاني خود را از دست نميدهد. با اين همه، ناگفته نميتوان گذاشت كه رستم، پهلوان دلخواه و آرزوشدهي شاهنامهخوانهاست؛ اما آيا رستم چهرهاي تاريخي است يا ساختهي ذهن و خيال حماسهپردازان؟ اين پرسش را با مريم دارا، دانشجوي دكتراي زبانهاي باستاني و كارشناس پژوهشگاه ميراث فرهنگي، در ميان ميگذاريم. او كه نشان رستم در متنهاي دورهي ميانه، موضوع يكي از پژوهشهايش بوده است، در پاسخ به پرسش ما ميگويد:
- آنچه شما ميپرسيد، موضوع بسيار چالشبرانگيزي ميان پژوهشگران است. بسياري دوست دارند از آن رو كه رستم در شاهنامه اهميت دارد و در نزد ايرانيان گرامي است، او را شخصيتي تاريخي بدانند؛ براي نمونه، ميتوان به «هرتسفلد» اشاره كرد كه رستم را «سورن اشكاني» مينامد يا «ماركوارت» او را «گندفر»، پادشاه سيستان در سدهي نخست پيش از ميلاد، ميخواند؛ اما كساني همچون شادروان استاد مهرداد بهار گمان ميبرند كه رستم پهلوان اساتير قوم سكايي بوده است و با درآميختن سكاها با ايرانيان، اين چهره وارد افسانههاي ملي ايران ميشود. بهار همساني ميان رستم با استورههاي هندي، همچون «كريشنه»، را نيز در نظر ميگيرد. اما از تمام اينها كه بگذريم، من از آن دست كساني هستم كه حماسهها را تكامليافتهي استورههاي هر ملتي ميدانند؛ پس از آنجا كه در استورهها خدايان نقش اول را بازي مي كنند، بايد در حماسهها اين نقش به پهلوانان كه باورپذيرترند، برسد؛ بنابراين، چنين گمان ميرود كه رستم تغييرشكليافتهي خداياني باشد كه خويشكاري نبرد و پيروزي داشتهاند. بهترين نمونهي اينگونه خدايان در ايران، ايزد بهرام است؛ ولي فراموش نكنيم كه حماسهها بايد باورپذير باشند؛ از اين رو، رستم از جايگاه خدايي و كارهاي فرازميني خود پايين ميآيد و تبديل به انسان و پهلواني بيهمتا در ايرانزمين ميشود.
بسياراني شاهنامه را با رستم و پهلوانيهاي او ميشناسند و چنين گمان ميبرند كه با مرگ رستم، شاهنامه از تب و تاب ميافتد؛ كه البته چنين نيست و شاهنامه تا به پايان، گيرايي و كششهاي داستاني خود را از دست نميدهد. با اين همه، ناگفته نميتوان گذاشت كه رستم، پهلوان دلخواه و آرزوشدهي شاهنامهخوانهاست؛ اما آيا رستم چهرهاي تاريخي است يا ساختهي ذهن و خيال حماسهپردازان؟ اين پرسش را با مريم دارا، دانشجوي دكتراي زبانهاي باستاني و كارشناس پژوهشگاه ميراث فرهنگي، در ميان ميگذاريم. او كه نشان رستم در متنهاي دورهي ميانه، موضوع يكي از پژوهشهايش بوده است، در پاسخ به پرسش ما ميگويد:
- آنچه شما ميپرسيد، موضوع بسيار چالشبرانگيزي ميان پژوهشگران است. بسياري دوست دارند از آن رو كه رستم در شاهنامه اهميت دارد و در نزد ايرانيان گرامي است، او را شخصيتي تاريخي بدانند؛ براي نمونه، ميتوان به «هرتسفلد» اشاره كرد كه رستم را «سورن اشكاني» مينامد يا «ماركوارت» او را «گندفر»، پادشاه سيستان در سدهي نخست پيش از ميلاد، ميخواند؛ اما كساني همچون شادروان استاد مهرداد بهار گمان ميبرند كه رستم پهلوان اساتير قوم سكايي بوده است و با درآميختن سكاها با ايرانيان، اين چهره وارد افسانههاي ملي ايران ميشود. بهار همساني ميان رستم با استورههاي هندي، همچون «كريشنه»، را نيز در نظر ميگيرد. اما از تمام اينها كه بگذريم، من از آن دست كساني هستم كه حماسهها را تكامليافتهي استورههاي هر ملتي ميدانند؛ پس از آنجا كه در استورهها خدايان نقش اول را بازي مي كنند، بايد در حماسهها اين نقش به پهلوانان كه باورپذيرترند، برسد؛ بنابراين، چنين گمان ميرود كه رستم تغييرشكليافتهي خداياني باشد كه خويشكاري نبرد و پيروزي داشتهاند. بهترين نمونهي اينگونه خدايان در ايران، ايزد بهرام است؛ ولي فراموش نكنيم كه حماسهها بايد باورپذير باشند؛ از اين رو، رستم از جايگاه خدايي و كارهاي فرازميني خود پايين ميآيد و تبديل به انسان و پهلواني بيهمتا در ايرانزمين ميشود.
- از چه زماني نام رستم در متنهاي دورهي ميانه آورده شده است؟
- در دانشهايي همانند ادبيات و زبانشناسي، همواره براي زمانبندي باريكبينانهتر و رايج ميان همگان، سه دوره را به عنوان دورههاي اصلي برميشمارند: دورهی باستان يا كهن؛ دورهی ميانه و دورهی نو. زبانهاي دورهي باستاني ايران، زبانهايياند كه تا پيش از آمدن اسكندر به ايران (پيش از 331 پ.م) بودهاند. از 331 پ.م تا 651 میلادی را دورهي ميانه و از آن پس تاكنون را دورهي نو مينامند. به هر روي، از رستم در اوستا، كه از ردهي زبانهاي باستاني است، نامي به ميان آورده نشده است؛ اما در «بندهش» به فارسي ميانه يا پهلوي، آنجا كه دربارهي گزند وارد شدن بر ايران در هزارهي سوم سخن گفته شده است و در زمان كيكاووس كه افراسياب به ايران ميتازد، نام رستم به عنوان رهاييبخش كيكاووس به ميان آمده است. در متنهاي ديگر فارسي ميانه، همانند «درخت آسوريك» و «رتستختم اسپنديات»، نيز كه اصل هر دو از دست رفته و تنها برگردان تازي آنها به جا مانده، از رستم ياد شده است. رستم در سُغد و زبان سُغدي نيز نمايان ميشود؛ براي نمونه، در ديوارنگارههاي «پنجكنت» و دو قطعهی كوچك بهجامانده از دو داستان سُغدي.
- چرا نام رستم را در اوستا و نوشتههاي ديني نمييابيم؟
- بهترين پاسخ به اين پرسش، به گمان من، نزد شادروان بهار است. او بر اين باور بود كه استورههاي زرتشتي و حماسههاي ايران در شرق پديد آمدهاند، اما از دورهاي كه دين زرتشتي تبديل به آيين دربار ساساني شد و مركز شاهنشاهي آنان به جنوب ايران برده شد، تكامل متنهاي ديني در آن ناحيه ادامه يافت و شرق ايران همچنان زادگاه حماسهها باقي ماند. رستم در حماسههاي شرق پرورش يافت و در متنهاي ديني چندان اهميتي به او داده نشد. اين كه برخي ميگويند رستم به دليل كشتن اسفنديار، نفرينشدهي موبدان بود، سخن درستي نيست؛ چون اگر چنين ميبود، بيگمان در متنهاي ديني از رستم به بدي ياد ميكردند و او را از ياد نميبردند؛ از سوي ديگر، همانگونه كه پيشتر اشاره كردم، رستم قهرمان حماسههاست نه استورهها. در متنهاي ديني، از استورهها و خدايان بيشتر سخن گفته ميشود تا پهلوانان؛ به همينسان، از ديگر پهلوانان نيز اگر يادي در متنهاي ديني آمده است، كوتاه و كمتر از ياد ايزدان است.
- سرانجام از مريم دارا ميپرسيم: آيا ميتوان دريافت كه فردوسي سرگذشت رستم و خاندان او را از چه كتاب يا روايتگراني گرفته است؟
- كم و بيش بله؛ ولي دشواري اينجاست كه بسياري از منابعي كه فردوسي در روايتگري شاهنامه از آنها بهره جسته است، اكنون در دست نيستند. فردوسي در بسياري جاها ميگويد كه داستان خود را از كدام منبع گرفته است؛ حتا به منابع شفاهي خود هم اشاره ميكند، ولي شاهنامهي ابومنصوري يا روايات ديگري، كه به گمان بسيار اصل پهلوي داشتهاند، امروزه در دست نيستند. از آنجا كه داستانهاي منسوب به رستم گاهي به تمامي در ديگر روايات دورهي نو ديده ميشوند يا با اندكي تفاوت گفته شدهاند و يا از آنها نامي به ميان نيامده است، ميتوان اينگونه پاسخ داد كه براي همهي داستانهاي رستم نميتوان شاهدي همسان با آن در متنهاي ديگر يافت و تنها ميتوان گمان برد كه داستانهاي رستم، تركيبي از برداشتهاي فردوسي از متنهاي پيش از خود و نوآوريهايش باشند.