همه ساله بخت تو پیروز باد
همه روزگار تو نوروز باد
فردوسی
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
حافظ
چون سپرم نِه ْ میان بزم به نوروز
در مه بهمن بیار و جان عدو سوز
رودکی
سپاهی که نوروز گرد آورید
همه نیست کردش ز ناگه شجام
دقیقی توسی
به نوروز چون برنشستی به تخت
به نزدیک او موبد نیکبخت
فردوسی
ز فیض ابر آذاری زمین مرده شد زنده
ز لطف باد نوروزی جهان پیر شد برنا
هاتف
هم آتش بمردی به آتشکده
شدی تیره نوروز و جشن سده
فردوسی
آمد نوروز و نو دمید بنفشه
بر ما فرخنده باد و بر تو فرخشه
منجیک
چو خورشید برزد سر از پشت زاغ
جهان شد از او همچو نوروز باغ
فردوسی
نوروز بزرگ آمد آرایش عالم
میراث به نزدیک ملوک عجم از جم
عنصری
نوروز درآمدای منوچهری
با لاله لعل و با گل حمری
منوچهری
نوروز و گل و نبید چون زنگ
ما شاد و به سبزه کرده آهنگ
عماره
آمدت نوروز و آمد جشن نوروزی فراز
کامکارا کار گیتی تازه از سر گیر باز
منوچهری
نوروز روزگار نشاط است و ایمنی
پوشیده ابر دشت به دیبای ارمنی
منوچهری
ندیدی به نوروز گشته به صحرا
به عیوق ماننده لاله ْ طری را
ناصرخسرو
نوروز به از مهرگان اگرچه
هر دو دو زمانند اعتدالی
ناصرخسرو
از پس خویشت بدواند همی
گه سوی نوروز و گهی زی خزان
ناصرخسرو
بر چهره گل نسیم نوروز خوش است
در صحن چمن روی دل افروز خوش است
خیام
روز نوروز همی گفتم با من باشی
ای همه روزه چو نوروز دلفروز پدر
سوزنی
تا که شد نوروز سلطان فلک را میزبان
عاملان طبع جان بر میزبان افشاندهاند
خاقانی
طبع مراست جان تهی تحفه سخن
نوروز راست جان تهی باد نوبهار
خاقانی
خیز به شمشیر صبح سر ببُر این مرغ را
تحفه نوروز ساز پیش شه کامیاب
خاقانی
ز بس نارنج و نار مجلس افروز
شده در حقه بازی باد نوروز
نظامی
جمالش باد دایم مجلس افروز
شبش مواج باد و روز نوروز
نظامی
آدمی نیست که عاشق نشود فصل بهار
هر گیاهی که به نوروز نجنبد حطب است
سعدی
نوروز بزرگم بزن ای مطرب امروز
زیرا که بود نوبت نوروز به نوروز
منوچهری
در پرده نوروز بدین وزن غزل گفت
وزنی که همه مطلع فتح و ظفر آمد
سوزنی